پنج شنبه متفاوت من.....
دیروز روز پرکاری داشتم...
خودم هم فکر نمیکردم اینقدر کار ازم بر بیاد!
صبح ساعت یه ربع به شش بلند شدم و برای فرار از طرح زوج و فرد خواستم مثلا زود برم....ساعت 6و نیم رو رد کردم ولی هنوز نرسیده بودم!
خدا کنه جریمه نشده باشم....(الان به این اسمایلی نیاز دارم که داره دعا میکنه ولی نیست! این بلاگ همه چیزش خوبه ها ولی اسمایل نداره ضمنا جدول هم نمیشه توش کشید..البته منظورم جدول کنار خیابون نیست!)
از 8 صبح تا 8 شب کلاس..با انواع و اقسام آدمیزاد معروف به دانشجو!
چقدر هم تفکراتشون متنوعه
قد و نیم قدّ! با افکار و روحیات کاملا متفاوت و متناقض...
ولی خب مهمترین وجه تشابه شون اینه که همگی از یه آدمیزاد دیگه اونم تو ایران متولد شدن!
دیروز در مورد انواع مباحث جامعه شناسی، روانشناسی، آداب و سنن مردم، تاریخ قرون وسطی، روشهای مهاجرت به خارج از کشور ، فرهنگ اروپا و ژاپن ، علل ناکامی اقتصاد ایران در سالهای اخیر، برنده دربی روز جمعه 27 اردیبهشت 95 ، دعوای کلیسا و صنعت، و هزارتا مسئله جور و واجور دیگه براشون صحبت کنم........
به نظر میاد بیشتر به این مباحث علاقه دارن تا خود درس! اصلا بحث ازدواج و عشق و روابط انسانها خصوصا از جنس مخالف که پیش میاد یا روانشناسی دختران و پسران، گوش ها تیز میشه و چشمها به عدد 4 افزایش پیدا میکنه!
دانشجوها هم احساس میکنم راغب تر هستند به شنیدن این مباحث
کلا نسل جوون ما نسلی هستند با سوالات بسیار و بدون پاسخ!
نسلی باهوش،
دلسوز،
و کنجکاو که فکر میکنه امیدی برای زندگی در ایران نیست...هر چند در سخت بودن شرایط شکی نیست
البته من ادعای پاسخ گویی به همه سئوالات این نسل رو اونم با این اطلاعات اندک ندارم....ولی هر وقت صحبت میکنم اشتیاق رو تو چشماشون می بینم
از فاصله گرفتن ایران از کشورهای صنعتی به شدت نگرانن و مقصرهای این عقب ماندگی رو تو ذهنش کاملا مشخص کردن - حالا درست یا غلط بر اساس هر آنچه شنیدن و به گوششون خورده...
در مقابل عشق، متحیر،
در برخی موارد منفعل و در بیشتر موارد جو زده!
هر کسی هم براشون یه نسخه میپیچه!
از مادربزرگشون گرفته تا عمه زری و ........و شبکه های مجازی!
خب آخه همه دلسوزن!
از یه طرف بعضیا میگن خوش به حال این جوونا عجب دوران نایسی دارن...ولی من میگم خدا کمکشون کنه...چون واقعا دوران سختیه
راستی دیروز یه اتفاق جالب افتاد...یکی از دانشجوهام رو دیروز دیدم با چادر ملی اومده..اخه قبلا با مانتو بود...علتش رو پرسیدم گفت نامزد کردم و سر کار میرم و کلاسها رو نمیتونم بیام..دیگه نپرسیدم علت واقعا چیه و کدوشونه؟ بمن چه؟؟؟............ مگر من فضولم؟ فقط خداکنه به اجبار همسر و محل کارش نباشه چون بعدا آسیب می بینه......در هر صورت هم به زبون و هم در دل براش آرزو کردم خوشبخت بشه
خلاصه داشتم دانشجوها رو میگفتم
دانشجو دارم لیدر پرسپولیس! باقلوا....ماشالا هیکلی...تقریبا هم سن خودم!
دیروز اومده بود یه دستمال گردن قرمز هم بسته بود!...از دیروز آماده شده بود برای دربی..اومد در کلاسم باهام روبروسی کردو سال جدید رو تبریک گفت..منم گفتم
بهش گفتم: فردا باختید!
گفت میبریم..
منم که خوشم میاد با اینا کل بندازم..هرچند میدونم امروز استقلال میبازه!...
با اون بازی تدافعی و لشگر مصدوم و محرومی که درست کرده.... دیگه خیلی فوتبالی نیستم...وقت تماشای این بازیها رو هم ندارم.....ولی جهت تنوع و کل کل با این دانشجوها مجبورم یه تیم رو انتخاب کنم
دیروز سر کلاس عصرم پرسیدم کیا پرسپولیسین؟
70 درصد دستها رفت بالا....
گفتم همتون این ترم افتادید!!!
بعدش پرسیدم کیا استقلالین؟
به اونا هم گفتم شما هم افتادید! (آخه این چه مرضیه من هر ترم این سوالو میکنم و آخرش همه پاس میکنن؟)
در هر صورت همه جوره دانشجو دارم از 18 ساله تا مرد 55 ساله! ترمای پیش یه خانم پیرزن دانشجوم بود.... هی سوال میپرسید..میخواستم بگم آخه مادر من بی خیال....ولی شرم کردم و با احترام به سوالای درسیش جواب دادم....احتمال میدم این خانم پیر به درس علاقه داشت...
ولی اکثرا در پی کسب مدرک هستن....خدا بگم این بانی و باعث مدرک گرایی رو چکار کنه که همه دنباله یه تیکه کاغذ پاره اند..
کلاسهای من هم اینقدر آزاده دانشجوها میدونن هر کی میخواد میره هر کی میخواد میاد!
دیروز یه دانشجو که دو سه ترمه با من کلاس داره و همسرش هم همکارماست، پسر 8 سالشه اش رو آورده بود سر کلاس ظاهرا کسیو نداشت بچه اش رو بذاره پیشش! دو تا بازی موبایل به بچه اش یاد دادم..با پسرش هم دوست شدم! (البته تو وقت آنتراکت کلاس)
پسرش کلی بهم بیسکوییت کرمدار تعارف کرد! منم چون اگر میخوردم نمیتونستم دیگه صحبت کنم ازش تشکر کردم و گفتم نمیتونم.....خلاصه مادر و پسر ته کلاس هم ناهارشونو خوردن و هم به کاراشون رسیدن و مادر هم بعضی وقتا درس گوش میداد
جالبه به پسرش به شوخی میگفتم احسان به مامانت بگو حواسش به درس باشه!
آخرین کلاس دیروز هم منجر شد به کشف یه دانشجوی نخبه! واقعا پسر باهوشی بود..بهش گفتم به فکر ادامه تحصیل باشه
واقعا چه مخ هایی داریم.......
خلاصه دیروز روز پر کاری بود..شر و ور هم سر کلاس زیاد گفتم...خدایا غلطاشو خودت درست کن...
خودت که میدونی آینده شون برام ارزشمنده و موفقیتشون خوشحالم میکنه
ازین بحثای کلاسی گاهی واقعا حالم بهم میخورد..نمیدونم بعضیا چه جورین که انگار فقط میخوان حرف بزنن! فک میکنن الان اونجا جلسه ی مصاحبه شونه و باید سخنرانی کنن..یه مطلب و چند نفر به روشهای مختلف عنوان میکردن مسائلی که اینقدر بدیهی بود به نظرم که اصلا جای بحثی نداشت :| از بحث راجع به موضوع ازدواج و روابط و این چیزا که حقیقتا متنفر بودم و هستم..
عجب مامان خوبی! نشون دهنده ی اینه که کلاس شما خیلی راحت و دلنشینه :دی