نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

هر وقت اشعار مولانا رو خوندم، حالم بهتر شد..



گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم


گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ


گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم


گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این


آرامگاه مولانا در قونیه ترکیه


یعنی بخاطر تعلق خاطر ایرانی ها به مولاناست،الان این همه  ایرانی ساکن ترکیه شدن؟

۶ نظر موافقین ۲۰ ۰۸ مهر ۹۹ ، ۱۸:۱۶

پروردگارا، تا پایان سده 14 خورشیدی، عفّت کلامِ منو حفظ کن!


۰ نظر موافقین ۰ ۰۷ مهر ۹۹ ، ۱۳:۱۱
یکی از سختترین کارهای دنیا اینه که:
از عصر جمعه تا 10 و نیم شب جمعه بشینی برای یه طفل گریزپای با رتبه کنکور بالای 40k یا همون 40000 خودمون، به دلیل گیرکردن در رودربایستی با مادرش،  انتخاب رشته کنی!

جالبه خودِ طفل گریزپای رفته بود دنبال یللی تللی اش! خدایا این نسل  ما به این مظلومی تا کی مظلوم خواهد بود؟
تنها دستاورد من این بود که متوجه شدم در سلسله جبال زاگرس، وسط خلیج فارس، زیر دریای عمان، بالای کوه دماوند، تو بیابونهای سیستان و بلوچستان، نقطه صفر مرزی، پشت وانت تویوتای قاچاقچی های لب مرز، روی رودخانه ارس و....دانشگاه داریم! اونم رشته مهندسی!
ای خاک بر سر رشته مهندسی!
چقدر ذلیل شده این رشته مهندسی!
دو سه تا رشته بود، هر چی فکر کردم سوادم نرسید که واقعا تو این رشته چه کار میکنن؟
یکی علم اطلاعات و دانش شناسی بود، یکی رشته گردشگری و یکی هم مدیریت کسب و کارهای کوچک!
نمیدونم اینا رو هم زدیم یا نه...فقط استدلال انتخاب رشته های مهندسی برای طفل گریزپا با این رتبه افتخارآمیز این بود که نوبت دوم و غیرانتفاعی بزنیم چون ملت از پس هزینه بر نمیان و طفل گریزپای برمیاد! بخیالشون فقط اینا میتونن از عهده هزینه بربیان! تازه معتقد بودند  بخاطر کرونا هم کسی پول بابت این رشته ها نمیده! درسته این استدلالا بنظر شما؟
۲۰ نظر موافقین ۱۶ ۰۵ مهر ۹۹ ، ۱۸:۳۱

ما یه درس داشتیم سختترین درس دوره لیسانس بود..با یه استاد بسیار سخت گیر....یادمه فقط یه دفتر 60 برگ براش تمرین حل کردم... ودفتر رو  بجای تمرینات اون درس تحویل استاد دادم..همش هم پر از انتگرال دوگانه و سه گانه و کوفت وزهرمار و درد و زقّوم و .....آخرش هم استاد نمره اول کلاس یعنی 18 رو به من داد و جلوی اسمم تو برگه اعلام نمرات  که روی در اتاقش نوشته بود، نوشت با افتخار 18..

نمیدونید چقدر ذوق کردم.....بچه ها وقتی نمرات رو دیده بودن، خوشمزگی شون گل کرده بود و جلوی نمرات 14 و 15 خودشون نوشته بودن نصف افتخار . جلوی اسامی اونایی که حدود 10 شده بودن، نوشته بودن یاران ناپلئون! زمان ما نمرات رو میزدن پشت در...مثل الان که سامانه نبود...

الان سالها از اون دوران میگذره..چه دوران خوشی بود...رقابت داشتیم سر نیم نمره، و ما پسرا برامون افت داشت یه دختر بیاد از ما نمره بیشتری بگیره..دخترا هم فکر کنم همینطور بود و خلاصه میخواستن خودشونو اثبات کنن...اونموقع لازم بود..ولی اان دیگه نیازی به اثبات نیست و اثبات شده هستن ..چه بسا اینکه بودن....بگذریم

داشتم سایت سازمان سنجش رو نگاه میکردم، برخورد کردم به آزمون عملی رشته هنر، همونایی که دو سه تا فاکتور خدادادی و غیر خدادادی هم اگر گیرشون بیاد، خودشونو با چند تا فیلم آبدوغ خیاری میبندن و میلیارد درو میکنن...

آزمون ها رو با هم در این لینک مرور می کنیم:


الف) همراه داشتن و ارائه اسناد و مدارک مربوط به سوابق بازیگری(مانند بروشور، پوستر یا عکس) و دیگر فعالیت‌های تئاتری اعم از آموزشی، پژوهشی و هنری. ب) آمادگی برای اجرای یک قطعه نمایش به صورت بداهه. ج) اجرای یک قطعه منتخب که پیشتر به آگاهی متقاضی رسیده‌است. د) خانم‌ها می‌بایست تک‌گویی «خانم ایکس» از نمایشنامه «قوی تر» اثر «آگوست استریندبرگ» ترجمه «احمد پوری»،نشر مشکی، اجرا و بازی کنند(مطابق متن ذیل). هـ)آقایان لازم است تک‌گویی شخصیت «ینک» از نمایشنامه «میمون پشمالو» اثر «یوجین اونیل» ترجمه «دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی»،نشر سروش، را اجرا و بازی کنند

متن تک گویی آزمون عملی بازیگری به تفکیک نقش خانم‌ها و آقایان

متن نمایشی مربوط به آزمون عملی کارشناسی ارشد رشته بازیگری

نقش خانم‌ها

«خانم ایکس» نمایشنامه‌ی «قوی تر»

از کتاب «سه تک گویی»

نوشته‌ی: آگوست استریندبرگ– ترجمه احمد پوری- نشر مشکی

نقش آقایان

«ینک» از نمایشنامه‌ی «میمون پشمالو»

از کتاب «گزاره گرایی در ادبیات نمایشی»

نوشته‌ی: یوجین اونیل– ترجمه دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی- نشر سروش

خانم ایکس:

«وای که چقدر ازت متنفرم. میفهمی چی میگم؟ تنفر! تو هم که چقدر خونسرد نشستی این گوشه، عین خیالتم نیست که امروز اول ماهه یا آخرشه یا کریسمسه یا مردم دور و ورت خوشحالن یا ناراحتن. تو حتی قدرت این رو نداری که بخوای کسی یا چیزی رو دوست داشته باشی یا ازش متنفر باشی. عین لک لکی که چشم بدوزه به سوراخ موش صحرایی، عاجزی از اینکه خودت بو بکشی و شکارت رو پیدا کنی. تو فقط بلدی چطوری یه گوشه قایم شی و منتظر شکارت بمونی. فکر میکنم بدونی که مردم اسم اینجا رو گذاشتن تله موش. تو همینجوری نشستی اینجا و روزنامه گرفتی دستت به امید اینکه خبر کسی رو بخونی که بدبخت شده یا از تئاتر اخراجش کردن... اینجا نشستی و هر لحظه منتظری یه قربونی از راه برسه. مثل ناخدایی که کشتی ش شکسته باشه، آخرین امیدت رو بستی به بخت و اقبالت. اینجا تو منتظر باج گرفتنی. آملی بیچاره! میدونی، با همه اینا من دلم برات میسوزه، چون میدونم واقعاً بدبختی، بدبخت مثل یه حیون زخمی. دشمنی میکنی، چموشی میکنی، چون زخم خورده ای. برای من سخته که از دستت عصبانی بشم، هرچند که باید میشدم؛ ولی به هر حال تو ضعیف تری... اون ماجرای تو با باب... خوب، میبینم که ناراحتم نکرده... تو من و عادت به شیر کاکائو خوردن دادی، اگه کس دیگه ای هم این کارو میکرد فرق زیادی نمیکرد ( قاشقی پر از شیر کاکائو در دهان میگذارد) علاوه بر این شیر کاکائو یه نوشیدنی سالم و مقویه. اگه تو به من یاد دادی چطوری لباس بپوشم، اینجوری علاقه شوهرم رو بهم بیشتری کردی. این همون چیزیه که من از تو گرفتم، ولی خودت گمش کردی. اگه بخوایم منصفانه بگیم، تو اونو تقریبا از دست دادی، البته بدون شک قصد تو این بوده که من اونو از دست بدم، خیلی هم تلاش کردی، ولی الان حسرت میخوری... من این کار رو نکردم. آدم نباید اونقدر خودخواه و یه دنده باشه. قبول میکنی که الان حقیقتاً من قوی ترم ؟...»

 

ینک:

(با خنده ای تلخ) دارین ورودم را به شهرتون خوش آمد می گین، نه!؟ درود! درود! خوشحالم که همه رفقا اینجا جمعند!

(سکوت. سپس با لحنی دوستانه و تا حدی مسخره آمیز خطاب به گوریل داخل قفس)

ای یارو، عجب مرتیکه گردن کلفت و زمختی به نظر می آی! من تا حالا گوریل های زیادی دیده بودم، اما این اولین باریه که دارم یکیشون رو درست و حسابی اندازه وارنداز می کنم. عجب سینه ستبری داری. شونه هاتو نیگاه کن، عین دو تخته سنگ. بازوهاتو برم، مثل کنده هیزم می مونه!... عجب مشتهای پر زوری داری. شرط می بندم یه تنه از پس همه اون کله پوکا برمی آی!

)مکث) خیلی خوب بابا. فهمیدم چی می گی. تو داری نفس کش می طلبی. همه دنیا رو به جنگ می خونی. حرف منو خوب فهمیدی؟ نکته هامو خوب گرفتی؟

(با تلخی) راستی چرا تو زبون منو نمی فهمی؟ مگه ما از یه خانواده نیستیم؟ مگه ما عضو یه باشگاه نیستیم؟ باشگاه میمون های پشمالو؟ (مکث) که تو همان میمون پشمالویی! که من به چشم اون دختره شبیه تو بودم!؟ واسه همین وقتی چشمش به من افتاد اسم تو رو صدا زد... اما خیال کرده. من مثل تو، توی قفس نیستم، آزادم از جا در بروم و له و لوردش کنم. واسه همین از من گریخت و خودش رو قایم کرد... اما به عقلش نرسید که من مثل تو، توی قفسم. یه قفس محکم تر و تنگ تر... شاید تو یه روزی قفست رو بشکنی و آزاد بشی، اما من چی؟ من یه همچین شانسی رو ندارم. تو یه جایی داری که فرار کنی. اما من کجا فرار کنم؟(سردرگم). اه، لعنتی، توی چه درکی گرفتار شدم! همه چیز عوضیه. همه چی وارونه است. (مکث) به گمون من توخیلی دلت می خواد بدونی من واسه چی پیش تو اومدم، هان؟خوب بهت می گم . تمام دیشب رو من روی نیمکت، توی پارک خوابیدم. صبح که خورشید داشت طلوع میکرد نیگاش کردم. خیلی قشنگ بود. آسمون به رنگ سرخ و کبود و سبز شده بود. به آسمون خراش ها نیگا کردم، همه از فولاد بودن. به کشتی های بخاری نیگا کردم، اونا هم از فولاد ساخته شدن... همه چیز از فولاد لعنتی... اما آسمان صاف بود هوا داشت گرم می شد. باد خوبی هم راه افتاده بود.

 

 


۹ نظر موافقین ۱۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۹:۲۶

امروز هر کاری کردم نتونستم به تلاشم ادامه بدم....لاجرم نشستم یه فیلم سینمایی ایرانی برای 45 سال پیش رو دیدم..واقعا چرا من این فیلم رو زودتر ندیده بودم......نه اینکه خیلی خاصی باشه..ولی خب تو پازلهای فکری من باید این فیلم خیلی وقت پیش دیده میشد تا جای قطعه پازلی خالی نمونه.....فیلم تاثیرگذاری بود..البته نه روی من...بلکه روی آدمهای اون دوره زمونه....شاید هنوز هم تاثیر داشته باشه رو آدمها که امسال متوجه شدم ظاهرا اثراتش هنوز باقی مونده.....اما نتایجی که از فیلم میگیرم:

1- تمایلات مثبت و منفی آدمها بعد 45 سال هیچ تغییری نکرده

2- خاصیت فیلمهای قدیمی، تطبیق و مقایسه آدمها، خیابونها، وسایل تو خونه، تکیه کلامها و نوع گویشها با نوع امروزی شون هست....

3- با شناخت این ویژگیهای نسل قدیم، بهتر میشه ریشه بعضی از رفتارها، گرایشات و نحوه برخورد با مسائل رو در سالهای قبل بهتر هضم کرد و فهمید

4-حتی گرایشات و علائق و سلایق پدر و مادرها رو تا حدی میشه فهمید...

۵ نظر موافقین ۱۴ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۱:۳۷