امروز متوجه شدم یکی از بهترین وبلاگ نویسها از تابستون امسال دیگه نمی نویسه، علت؟ فضولی و خوشمزگی یکی دو خواننده که احیانا آشنا بودن...
صد حیف که آن ماند و این یکی رفت!
- آیا در فضای وب و در چارچوب وبلاگ نویسی می توان پاسخ مهمترین سوالات زندگی نظیر ازدواج، طلاق، بچه دار شدن، آینده زندگی و ... را یافت؟ فکر نمیکنم.
- چه ضمانتی برای رعایت حریم خصوصی افراد در وبلاگ وجود دارد؟ بنظرم هیچ..
- وبلاگ بنویسیم یا ننویسیم؟ نمیدونم
- آیا فضای مجازی انعکاس فضای واقعی است؟شاید!
متاسفانه در فضای مجازی سیبیلهای ما آقایون و عده قلیلی از بانوان دیده نمیشه و بعضی از مخاطبین تصور میکنن که ما همکلاسی شون هستیم!
لحن، جایگاه افراد، شخصیت شون و هزار ویژگی دیگه باعث میشه که بلاگرها از کامنتهای نتراشیده و نخراشیده ما برنجن!
درست مثل یه کامنت نابخردانه ای که خودم تو وبلاگ یه بدبختی به مناسبت صندلی داغ گذاشتم و شد آنچه نباید میشد!
جواب دادن به کامنتها هم خیلی حساسه، با ارواح خبیثه یا ارواح لطیفه یا ارواح ملوسه ی برخی مخاطبین باید با جانب احتیاط برخورد بشه که خدایی نکرده کسی نرنجه!
قضاوت کردن افراد هم بسیار کار بدیه! تا حالا خود من چند تا مخاطب که همشون از خانمها بودن رو حسابی رنجوندم و علیرغم اینکه سوتفاهم بود یا حقشون بود ولی خب بعدش پشیمون شدم..راستی چند سال پیش یه دانشجوی خانم داشتم که چادری بود...نمیدونم چی شد تمرین نیاورده بود یا دیر اومده بود...با لحن شوخی و جدی که معمولا قاطی میکنم و همیشه شده بلای جونم گفتم خانم شما این درس رو افتادی برو حذف کن! این تقریبا مهمترین حربه من بود که دانشجو رو یکم به تحرک وادار کنم، چندین مورد جواب گرفته بودم و به بعضی از پسرای پوست کلفت(یا بقول ما اساتید نره خرا، بلانسبت) گفته بودم یکم خودشونو جمع و جور کرده بودند و یکم رفته بودن درسخون شده بودن...حالا نگو این خانم هم شاگرد اوله و هم ازون حساس هاست!.. بعد کلاس یا وسط کلاس رفته بود کلی گریه کرده بود، پشت سرش هم درسو حذف کرده بود!! یعنی اگر من میدونستم یه همیچین تاثیر کلامی دارم الان آلک...(استغفرالله) خلاصه الان یارانه ام بیشتر بود! خلاصه دیگه ندیدم اون خانمو..ولی به دوستاش گفتم بگید من به همه اینجوری میگم و لازم نیست حذف کنه! به در میگم دیوار بشنوه! ولی دیگه کار از کار گذشته بود! مثل تیر که تو چله کمان گذاشتی و پرتاب کردی..دیگه رفت که رفت! خدا از سر تقصیرات ما بگذره با این دو کلام سوادی که داریم یا نداریم چقدر ملت رو اذیت میکنیم!!!....اون پسر بوکسوره رو انداختم!!..اون دختر کاراته کاره کمربند مشکی رو انداختم!!!..این خانم چادری رو باعث شدم حذف کنه!!!...ولی خوشحالم که یه پسره رو نصفه و نیمه به راه راست ارشاد کردم....داستان از این قرار بود که یه روز وسط کلاس دیدم یه پسره با کلاه کاسکت و لباسای پاره و پوره و خاکی اومد رفت ته کلاس نشست...بهش گفتم از اینکه وقتتونو در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم ولی ما دیگه یواش یواش داشتیم میرفتیم! گفت استاد ببخشید دیر اومدم...با موتور تصادف کردم باعث شد دیر بیام...گفتم جدا؟ کجا با چی؟ گفت با یه پرشیای نوک مدادی..نامرد زد و در رفت! گفتم حالا خیلی کلاس من واجب بود با این هیبت بیای سر کلاس؟ گفت استاد درستون مهم بود ترسیدم عقب بیفتم! (حالا یا منو گرفته بود یا جدی می گفت رو نمیدونم..ولی بنظرم جدی می گفت پسر پرتلاشی بود) گفتم ببین از فردا میری موتورتو میفروشی والا میندازمت! گفت استاد راه نداره؟ گفت نه! راه مسدود است! موتور وسیله نیست که..البته هستا ولی برای رسیدن به جهان آخرت!..گفت باشه استاد میفروشم..هفته بعد دیدمش گفت فروختم..گفتم سند بیار..فکر کنم آورد....ولی بی وجدان شنیدم درسه رو که پاس کرده ترم بعد رفته دوباره یکی خریده:) بی وجدان!
خلاصه در دوران کسادی بازار وبلاگ همین تک و توک خواننده هم غنیمته!
هر کسی هم گفت من برای دل خودم مینویسم. بهش بگید برو تو دفترچه یادداشتت بنویس! اگر گفت خودکار گرونه یا دفتر یاداشت ندارم یا قدیمی شده و میخوام اینجا بنویسم بگو پس بذار منم بخونم و هر جور خواستم قضاوتت کنم، اگر گفت لازم نیست قضاوتم کنی تو این حق رو نداری، بگو کجای کاری شما؟ قضاوت حق مسلم ما ایرانیهاست!