نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

بر روی تختم دراز کشیده ام و لب تابم روبرویم است...

بسانِ یک مورچه‌ی لِه شده یا بهتر بگویم عنکبوتِ دمپائی خورده، داغان و شت و پت (شت و پت تکیه کلامِ شبنم مقدمی در یکی از سریالهای سروش صحت است) از درد خوابم نمیبرد...

زاویه‌ی ال سی دیِ لب تابم با صفحه‌ی کیبردش، یک زاویه‌ی تُندِ 80 درجه دارد، برقِ اتاق خاموش است، در ِتراس باز است تا O2 ی بیشتری فضای اتاقم را در بر بگیرد، این یک سینی است، اکرم و امین با نمکدان...(ببخشید یک لحظه رفتم تو کتاب فارسیِ اولِ دبستان!)،...چشمِ چپم تیر میکشد، زانویِ راستم تا حوالیِ نرسیده به مچ پا تیر میکشد،  کشاله‌ی‌ رانِ پاِی راستم تا زیر زانو تا همین پیش پای شما درد داشت، نمیدانم چرا تا با شما از سرّ نهانِ دردش سخن به میان راندم؛ ساکت شد، به همین سوی چراغ! (آی لاو یو دارید همه تان!)

دو تا قرص سرماخوردگیِ بزرگسال با یک لیوان چایِ دارچین زده ام توی رگ! برای دومی جایتان خالی...

آخ..راستی کمرم هم درد میکند..سمتِ راست از بعد از کلیه به پائین...لامذهب بدجوری تیر می کشد! این یکی دیگر از کجا پیدایش شد؟ انگشت اشاره ام هم که بریده است...یک زخم عمیق که با چسب زخم فعلا سر و تهش را هم آورده‌ام..راستی هر کجایتان زخم شد؛ که ایزد نیاورد آن روز را که به دستِ شبنمیِ شما خاری رود؛ قدری بسیار کم عسل به محلِّ زخم بمالید، خیلی زود خوب می‌شود و جایش هم نمی ماند، من خیلی تجربه کرده‌‍ام،  خلاصه امروز زنبور هم در کنارم نبود چه برسد به عسل که به انگشت اشاره ام بمالم، تازه همه اینها یک طرف امروز بدجوری زکام بودم که تازه خوب شدم....

منِ داغون، متلاشی، اسیرِ شمّه ای از حواشی، به طرز فوق العاده ای شده ام یک آدمِ ناشی(داره تبدیل به شعر میشه!)

از اتاق فرمانِ مغزم فرمان همی آید که بگیر بخواب باو!!! فردا همه دردات یادت میره :))))

فعلن..

۱۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۵
۱۷ نظر موافقین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۵