نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

زمانی که امین و اکرم میخوندیم یه نوار قصه داشتم به اسم "زورو مرد نقاب سیاه" . خیلی وقت پیش فایل صوتی اشو بعد کلی گشتن تو پستهای همین وبلاگ گذاشتم. اولین نوار قصه ای بود که خریدم و خیلی دوستش داشتم. اگر بگم شونصدر بار گوش دادم اغراق نکردم. نوارش سونی اصل از این قرمزا یا یو اچ اف بود که به این راحتی ها خراب نمیشد. یه کتاب قرمز رنگ هم همراهش بود. من با اون کتاب و نوار قصه زندگی میکردم. همینطور از شخصیت دوندیاگو دوآل ژاندرو و اسب سیاهش به اسم تورنادو.  تو یکی از دیالوگهای داستان وقتی گروهبان گارسیا رفته بود قهوه خونه و مردم از نداشتن نون برای خوردن شکایت میکردن، پوزخندی زد و گفت خب اگر نون ندارید بجاش شِرنی(شیرینی)  بخورید!

امشب یاد گروهبان گارسیا افتادم و اون حرفش.. داستان از اینجا شروع شد که تو اپ دیوار اطلاعیه ای با عنوان نیازمند پوشک به چشمم خورد که طرف نوشته بود بدلیل بیماری نمیتونم بچه امو کهنه بکنم و همینطور وسعم نمیرسه پوشک بخرم. فقط راهنماییم کنید که از کجا میتونم پوشک ارزونتر تهیه کنم؟ امروز هم به گوشم خورد که دو نفر در مورد پوشک بچه صحبت میکردن و نگران بودن که از کجا میشه تهیه کرد؟  هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید... تنها پیشنهادی که به ذهنم رسید این بود که بریم دست به دامان اون خانم پیرزن روستایی بشیم که کلی بی ام و وارد کرده بود.. شاید اون بتونه مشکل پوشک بچه های مردم رو حل کنه!! 

۱ نظر موافقین ۶ ۰۴ آذر ۹۹ ، ۲۳:۱۹

می بینم که هممون مثل بچه آدم نشستیم تو خونه و همه چیو و همه کیو قرنطینه کردیم....ایشالا که با همدیگه موج سوم کرونا رو شکست میدیم و میریم مرحله بعد! :)) خدائیش آی لاو یو نداریم تا این مرحله پیش اومدیم؟ کاش کرک مراحل بعدی رو هم داشتیم یه راست میرفتیم مرحله آخر:)))


چند روز پیش که غرنطینه نبود رفتم کتایخانه، دیدم به مناسبت هفته کتاب، کتاب طاق میزنن...یعنی تبادل میکنن..یه کتاب چشممو گرفت: برتری خفیف نوشته اولسون...زدم تو نت و اسمشو با کلمه متمم سرچ کردم دیدم استاد شعبانعلی هم این کتاب رو تو متمم معرفی کرده، معطلش نکردم و گفتم بزنه تو حسابم و کتابو کندم آوردم خونه....اولا که از لحاظ وزنی سبک بود و از این کاغذ سبک ها بود..دوما کتابش روان نوشته بود...موضوع این کتاب در مورد روش انجام کارهای کوچک و بی اهمیت برای مدت زمان طولانی  و رسیدن به موفقیت های نسبی هست...تا الان مقدمه شو موفق شدم بخونم:) یکی دو روز دیگه هم بجاش از ویترین کتاب منزل، کتاب تجسم خلاق گیتی خوشدل رو بردم تحویلشون دادم..بنظرتون ضرر که نکردم؟:)


دیگه رسما من قاطی کردم از دست این سیامک انصاری! سرویسمون کرد..تو خونه تلویزیونو بروشن میکنم، هر کانال میزنم میگه بایا! میرم تو ماشین رادیو رو روشن میکنم میگه بایا! سیامک انصاری هستم و حالا اینجا چکار میکنم؟ ...تغییر اتفاق افتاد...شما فقط یه زحمت بکشید...بایا همه غلطا رو خودش به تنهایی انجام میده:)

آخه منم که هیجی از تبلیغات سر در نمیارم میدونم که تو یه چیزی رو زیادی تو گوش مردم فرو کنی اثر عکس داره!
جدی اگر سیامک انصاری رو تو خیابون ببینم میذارم دنبالش:)




۱۹ نظر موافقین ۱۳ ۰۲ آذر ۹۹ ، ۲۰:۵۶