نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

می بینم که هممون مثل بچه آدم نشستیم تو خونه و همه چیو و همه کیو قرنطینه کردیم....ایشالا که با همدیگه موج سوم کرونا رو شکست میدیم و میریم مرحله بعد! :)) خدائیش آی لاو یو نداریم تا این مرحله پیش اومدیم؟ کاش کرک مراحل بعدی رو هم داشتیم یه راست میرفتیم مرحله آخر:)))


چند روز پیش که غرنطینه نبود رفتم کتایخانه، دیدم به مناسبت هفته کتاب، کتاب طاق میزنن...یعنی تبادل میکنن..یه کتاب چشممو گرفت: برتری خفیف نوشته اولسون...زدم تو نت و اسمشو با کلمه متمم سرچ کردم دیدم استاد شعبانعلی هم این کتاب رو تو متمم معرفی کرده، معطلش نکردم و گفتم بزنه تو حسابم و کتابو کندم آوردم خونه....اولا که از لحاظ وزنی سبک بود و از این کاغذ سبک ها بود..دوما کتابش روان نوشته بود...موضوع این کتاب در مورد روش انجام کارهای کوچک و بی اهمیت برای مدت زمان طولانی  و رسیدن به موفقیت های نسبی هست...تا الان مقدمه شو موفق شدم بخونم:) یکی دو روز دیگه هم بجاش از ویترین کتاب منزل، کتاب تجسم خلاق گیتی خوشدل رو بردم تحویلشون دادم..بنظرتون ضرر که نکردم؟:)


دیگه رسما من قاطی کردم از دست این سیامک انصاری! سرویسمون کرد..تو خونه تلویزیونو بروشن میکنم، هر کانال میزنم میگه بایا! میرم تو ماشین رادیو رو روشن میکنم میگه بایا! سیامک انصاری هستم و حالا اینجا چکار میکنم؟ ...تغییر اتفاق افتاد...شما فقط یه زحمت بکشید...بایا همه غلطا رو خودش به تنهایی انجام میده:)

آخه منم که هیجی از تبلیغات سر در نمیارم میدونم که تو یه چیزی رو زیادی تو گوش مردم فرو کنی اثر عکس داره!
جدی اگر سیامک انصاری رو تو خیابون ببینم میذارم دنبالش:)




۱۹ نظر موافقین ۱۳ ۰۲ آذر ۹۹ ، ۲۰:۵۶

تو اتوبان همت نزدیک پل حقانی تو لاین یک پشت ترافیک صبحگاهی زیر نم نم یا بهتر بگم شرشر بارون، همرا با گرمای مطبوع بخاری اسب سفیدم و فضای موسیقیایی دلنشین که به لطف پخش و فلش براه افتاده، فقط یه چیز میتونست داغونم کنه که کرد!..

یه جوون حدود بیست و چند ساله نشسته بود و تکیه داده بود به گاردریل و داشت زیربارون میلرزید. پلاستیک مشکی هایی که تو پاش کرده بود معلوم بود که کفاف سرما رو نمیده و داشت میلرزید... حسابی هم میلرزید... 

معتاد بود؟  گدا بود؟  میخواست یکی از این ماشینا بهش بخوره و کلی پول طلبکار بشه؟ عقلش کم بود؟  جواب هیچکدوم از این سوالا را نمیدونم. فقط میدونم آدم بود!

حتما گشنه هم بود. کاش تو ماشینم چیزی همراهم بود یا لااقل تو همون لحظه به این عقلم ناقصم می‌رسید که وسط اتوبان پیاده میشدم و کاپشنمو مینداختم روش تا بیشتر از این نلرزه.. ولی از اونجایی که کلی ماشین پشت سرم بود و بنای همه ما آدم‌ها به رفتن و زود رسیدنه که واقعا نمیدونم با این رفتن‌ها به کجا رسیدیم، منم نظاره کنان مثل بقیه آدمهای بی تفاوت از کنارش گذشتم!  به همین سادگی!!!

این که آدم بود. تازه اگر هفته ای یه کله پاچه میزد و وضعش خوب بود و تغذیه خوبی داشت قیافه اش از خیلیا هم بهتر بود و میشد کراش خیلی از دخترا.. ولی اگر بلانسبت آدم نبود و گربه هم بود باز باید تو اون هاگیرواگیر اتوبان همت؛ باید ماشینو خاموش میکردم و میومدم پایین... هر کی هم پشت سرم بوق میزد، میزد.. به درک!  مهم این بود که اون آدم داره میلرزه! 

ولی کاری نکردم و به حرکتم ادامه دادم!

 کاش یه آدم با اراده تر از من پشت سر من پیاده شده باشه و به پتوی گرم و یه غذای گرم مهمونش کرده باشه و ای کاش یه کارآفرین کارخونه دار پیدا می‌شد و از این آدم یه نیروی کار می‌ساخت! 

چقدر بد که من هنر و سرمایه چنین کاریو ندارم.. 


۵ نظر موافقین ۲۱ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۹:۳۳

 "اگر سر کلاس بودی و برای جا انداختن یک مطلب مجبور شدی معلق بزنی، باید بزنی. چون تو حقوق می‌گیری که یاد بدهی، نه این‌که بگویی من استاد هستم. وقتی مطلب را یاد دادی فرآیند آموزش انجام‌شده است و صرفاً حضور در کلاس کافی نیست، بلکه بازده کار مهم است." 

لینک


خیلی نصیحت پر مغزی هست فقط نمیدونم وقتی استاد برای یادگیری بیشتر دانشجو معلق زد و دانشجو هم برای مقاومت در برابر یادگیری بیشتر، معلق زد، واقعا تکلیف چیست؟!

۸ نظر موافقین ۱۶ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۹:۲۷

چشمانمان نشسته به در پس کجاستی؟

 برگرد قصه ام رسیده به سر پس کجاستی؟

 اسپند های مادرت همه دود هوا شدند 

جانم به لب رسید ، جان پدر پس کجاستی؟

۳ نظر موافقین ۱۹ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۱

من هی میگم مقاله کنفرانسی دیگه از ما گذشته....ما الان باید لب علمو جابجا کنیم، این پسره(دانشجوی  دکترا که رفیقمه) میگه نه حداقل یه دونه از خودت مقاله کنفرانسی دروَکن! آخه من الان خیز گرفتم برای یکی دو تا ژورنال معتبر به امیدخدا...به استاد راهنمای جان میگم، میگه بفرست اشکال نداره...الان که فرستادم نشستم کلی هم وبینار تهیه کردم با هزار زحمت، استاد راهنمای جان میگه چرا این یکی کنفرانس؟، بفرست اون یکی کنفرانس!:(، میترسم اون یکی کنفرانسم بفرستم بگه نه منظورم اون یکی کنار این یکی کنفرانس منظورم بود!:) استاد راهنمای جان اصلا تو هر کنفرانسی عخشت بکشه بگو من برات مقاله میفرستم! اینقدر خاطرت برام عزیزه که اصلا تو این کرونایی حاضرم برم اندونزی کنفرانس! البته اگر یه کوچولو همه هزینه هاشو قبول کنی که نور علی نور میشه.....منم قول میدم براتون سوغاتی بیارم:)))

۴ نظر موافقین ۱۵ ۲۰ آبان ۹۹ ، ۱۴:۴۷