نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

هوا بس ناجوانمردانه سرد است...

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۳۳ ق.ظ

تو اتوبان همت نزدیک پل حقانی تو لاین یک پشت ترافیک صبحگاهی زیر نم نم یا بهتر بگم شرشر بارون، همرا با گرمای مطبوع بخاری اسب سفیدم و فضای موسیقیایی دلنشین که به لطف پخش و فلش براه افتاده، فقط یه چیز میتونست داغونم کنه که کرد!..

یه جوون حدود بیست و چند ساله نشسته بود و تکیه داده بود به گاردریل و داشت زیربارون میلرزید. پلاستیک مشکی هایی که تو پاش کرده بود معلوم بود که کفاف سرما رو نمیده و داشت میلرزید... حسابی هم میلرزید... 

معتاد بود؟  گدا بود؟  میخواست یکی از این ماشینا بهش بخوره و کلی پول طلبکار بشه؟ عقلش کم بود؟  جواب هیچکدوم از این سوالا را نمیدونم. فقط میدونم آدم بود!

حتما گشنه هم بود. کاش تو ماشینم چیزی همراهم بود یا لااقل تو همون لحظه به این عقلم ناقصم می‌رسید که وسط اتوبان پیاده میشدم و کاپشنمو مینداختم روش تا بیشتر از این نلرزه.. ولی از اونجایی که کلی ماشین پشت سرم بود و بنای همه ما آدم‌ها به رفتن و زود رسیدنه که واقعا نمیدونم با این رفتن‌ها به کجا رسیدیم، منم نظاره کنان مثل بقیه آدمهای بی تفاوت از کنارش گذشتم!  به همین سادگی!!!

این که آدم بود. تازه اگر هفته ای یه کله پاچه میزد و وضعش خوب بود و تغذیه خوبی داشت قیافه اش از خیلیا هم بهتر بود و میشد کراش خیلی از دخترا.. ولی اگر بلانسبت آدم نبود و گربه هم بود باز باید تو اون هاگیرواگیر اتوبان همت؛ باید ماشینو خاموش میکردم و میومدم پایین... هر کی هم پشت سرم بوق میزد، میزد.. به درک!  مهم این بود که اون آدم داره میلرزه! 

ولی کاری نکردم و به حرکتم ادامه دادم!

 کاش یه آدم با اراده تر از من پشت سر من پیاده شده باشه و به پتوی گرم و یه غذای گرم مهمونش کرده باشه و ای کاش یه کارآفرین کارخونه دار پیدا می‌شد و از این آدم یه نیروی کار می‌ساخت! 

چقدر بد که من هنر و سرمایه چنین کاریو ندارم.. 


موافقین ۲۱ مخالفین ۱ ۹۹/۰۸/۲۷

نظرات  (۵)

۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۰:۱۳ بهارنارنج :)

قشنگ اینو حس میکنم ادم در لحظه نمیتونه تصمیم به سه کار درست بگیره با اینکه قلبا ناراحته ولی انگتر درلحظه ناتوانه و فکرش مبمونه

بزارید اینجوری بگم شاید یه کاری کردیم که توفیق اینکار ازمون گرفته شده و اون لحظه بدنمون از مغز و دلمون فرمون نبرده

پاسخ:
بله درسته اصلا به ذهنشم خطور نمیکنه...
شاید همینجوره که شما میگید..ممنون
۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۸ صـــالــحـــه ⠀

منم چند وقت پیش اسنپ گرفته بودم. پشت چراغ قرمز یه مرد جوان یه بچه یک سال و اندی رو به پشت خودش بسته بود. کمر بچه لخت بود... لباسش بالا رفته بود اینقدر که بی ملاحظه بودند اون آدم‌ها... خب می‌خواهید گدایی کنید، چرا اون بچه‌ی بینوا رو اذیت می‌کنید. می‌خواستم پیاده شم، بلند بگم کمر بچه رو بپوشون... سردش میشه. 

منم نکردم. نمی‌دونم چرا! اون مرد و بچه پشتش  ود دور شدند و من فقط نگاهشون کردم. پیاده نشدم و چراغ همچنان قرمز بود.

منم مثل شما دلم می‌خواست یه ذره اراده بیشتری داشتم. که اگر اون بچه، بچه خودم بود، هرگز یه لحظه تعلل نمی کردم:(

پاسخ:
البته این بچه ها چون با شرایط سخت بزرگ میشن به این زودیا سرما نمیخورن..البته امیدوارم که نخورن..ولی واقعا ظلم بزرگیه در حق این بچه های بی گناه

واقعا اشک تو چشام جمع شد بابت اینکه کسی این حرفا رو با خودش میزنه.

از اون آدما زیاده، ولی از این آدمایی که چنین مونولوگی با خودشون داشته باشن زیاد نیست و آدمایی که عمل کنن از این هم کمتره. ای کاش دفعه‌ی بعد اینطوری رد نشیم.

پاسخ:
مونولوگ داشتن مهم نیست بقول شما عمل مهمه که خیلی کمه..کاااش

سلام

متاسفانه این تصاویر دلخراش قابل انکار نیست.

کاش کمکشون کرده بودید...

امیدوارم هنر و سرمایه چنین کارهای خوبی بزودی روزیتون بشه...اما وقتی صاحب چنین روزی ای شدید فراموش نکنید که برای چی همچین چیزی رو آرزو کرده بودید

 

پاسخ:
سلام
ای کاش
ممنون...اگر یادم بمونه:)
۰۷ آذر ۹۹ ، ۱۳:۳۳ اون روی سگ من نوستالژیک ...

این گفتگوی ذهنی شما میتونه گفتگوی ذهنی همه ی ادمهایی باشه که اون جوون رو دیدن و نتونستن و نخواستن کمکش کنن.

جالبه شاید یه توقف و پیاده کردن ایده های ذهنیتون خیلی وقت کمتری از این پست می گرفت. برای منم پیش اومده وبعد اومدم یکساعت درباره اش نوشتم، احساس میکنم نوشتن از این موضوعات ترند شده تاانجام دادنش.

پاسخ:
بله درسته
انجام دادنش یه اراده قوی و یک تصمیم در لحظه یا کسری از ثانیه نیاز داشت...تو بارون تو لاین یک وسط این همه ماشین کار هرکسی نبود.حداقل کار من نبود...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">