من به تو نمیرسم....
چهره نازت رو نمیتونم از حافظه کوتاه مدت و بلند مدتم پاک کنم!
ظرافت، زیبایی، تناسب و سفیدی چهره ات، با چشمهای مشکی و جذّابت...
صدای نازکت رو دیگه نگو، هوش و حواس برای من نمیذاره!
از وقتی دیدمت همش به تو فکر میکنم...
فاصله چشمهای مشکیت که کلا RGB رنگی ها رو بهم ریخته، همبستگی زیادی با فاصه قلب منو و تو داره!
نگاه های تاثیرگذارت که هنوز از لوح دلم پاک نشده و مثل دی وی دی رایتر، رو دلم حک کرده محبت به تو رو...
پاهای نازک و خوش فرمت رو که نگو....قابل وصف نیست...
یه چیزی میگم، خواهش میکنم بهم نخند،
من هنوز تو معادلهی درجهی سوّمِ پیچش موهای فرفری ات موندم، کِی و کی فر کرد این موهای نازو....نمیدونم مش محسوب میشه یا میزامپلی؟هِیر کات هست یا شینیون؟پسرونه است یا خورد کرده شده؟ هرچه هست بدجوری منو درگیر خودش کرده! نازنینِ من این رنگ مو رو آخه از کجا آوردی که من هرچی فکر میکنم، با ترکیب هیچ رنگی نمیشه به این رنگ رسید؟ موهای فرفری ات تداعی کننده راهِ پر پیچ و خم عشق من به توست، امیدوارم به اندازه پیچش یک سانتی دو سانتی موهای جلوی سرت، راهمون این قدر پرپیچ و خم نباشه!
به من که نگاه میکنی انگار درجا دو تا گل زدی به من! 2-0 عقبم.......دلم میره..قنج میزنه.....تو وقت اضافه هم کاری از پیش نمیبرم! اصلا من شدم بیرانوند و تو شدی رونالدو!
امیدوارم منو درک کنی، من طاقت این نگاه ها رو ندارم...خواستی نگاهم کنی بذار کمی آمادگی کسب کنم بعد نگاهم کن...تا الان بنا نبود کسی اینجوری دل منو ببره؟ که تو بردی..کجا بردی دل منو که هرچی فراخوان میزنم در سودای رسیدن به توست و گوشش بدهکار نیست!؟
میشه بهم بگی کجای کتاب سرنوشت، عشقِ یک دل، نه صد دلِ سینه چاک، رو سهم من نوشته و معشوقِ چهل گیس بودن رو سهم تو؟!!! رعیّتِ عاشق بودن رو سهم من و دخترِ پادشاهِ توران زمین بودن رو سهم تو؟
کاش این کتابِ سرنوشت چند صفحه ای جلوتر ورق میزد و نقشهامون رو عوض میکرد، میدونی چرا؟ چون من دووم نمیارم...من نمیتونم..جدا نمیتونم...پا به پای تو؟ نمیتونم...واقعا نمیتونم...چون من هیچ وقت به گرد پای تو نمیرسم!
من بخوامم نمیتونم....خواهش میکنم منو بیشتر درک کن ببعی!