هبوطِ یک بلاگر!
خدا هیچ بلاگری رو بین دو گزینه "نوشتن" یا "ننوشتن" مخیّر نکنه!
خدا هیچ بلاگری رو بین دو گزینه "نوشتن" یا "ننوشتن" مخیّر نکنه!
الهی آمین!
به هدف اینکه ما بخونیم
با نیت اینکه ما بخونیم
به دل خوشی اینکه ما بخونیم
برای اینکه ما بخونیم
برای همه ی بلاگرها و وبگردها
که اینکه ما بخونیم -____-
عه!! همین که گفتم :/ میمونید و مینویسید :/
ولی شما بنویس ؛)
خب قرار نیست که یه بلاگر همیشه از دلخوشی بنویسه،میتونه از دل ناخوشش هم تو وبلاگش بنویسه :)
از هرچی میخواد بنویسه اصن...
ولی بمونه و یهویی نذاره بره :(
معلومه یه اتفاق سختی افتاده که شاعر شدی ؛)
اشکال نداره(: میگذره، تجربه میشه و تو میشی یه کوهی از تجربه((:
بنویسید 😿🙏
من این وبلاگو از وقتی کنکوری بودم خاموش دنبال میکردم چون اون موقع هنوز وبلاگ نداشتم،خیلی اینجا و قلمتون رو دوست دارم :)
چه بهتر (: قرآن میگه کوه هارا میخ های زمین قرار دادیم(: شما که دیگه ماشاالله شدی رشته کوه ((:
بر خیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت بتو خود نیامدی از دگران
حتی اگر هم تصمیم به ننوشتن بگیره، زیاد طول نمیکشه!
یکی از نشانه های وبلاگ خوب اینه که خواننده ی خاموش زیاد داره :))
یه وقتهایی آدم باید با وبلاگش عین رفیق فابریک بشینه حرفهای مگو بزنه... دلش سبک بشه، بعدش هم پستش رو منتشر نکنه یا بکنه، نظرات رو ببنده یا باز بذاره جواب ملتو نده یا جواب بده، بگه همینه که هست!
مشکل از اونجایی شروع میشه که نمیخوایم ناخوشی مونو کسی ببینه اما در نهایت ما هم ناخوشی داریم... نداریم؟!
خب شاید مشکل از بلاگر نباشه،گاهی مخاطب ها خودشون به هر دلیلی که زیاد هم به ما مربوط نمیشه دوس دارن چراغ خاموش باشن :)
وگرنه اگر وبلاگ یا نوشته ها براشون جالب نبود،بیشتر از یه بار سر نمیزدن و حتی خواننده خاموش هم به حساب نمیومدن.
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمه نانی نانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی
آنچیزی که در جستن آنی آنی.
نهدیگه این یک مصرع هستش...قبول نیست XD
آره میدونم چی میگید،خودمم این حس رو تجربه کردم،حق میدم!
ولی چه بهتر که خواننده های خاموش هم بالاخره خودشون رو معرفی بکنن و بلاگر بیچاره رو نذارن تو آمپاسِ دودلی و ناامنی و نگرانی :))
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
شما مینویسی.
ور ندانی که در نهانش چیست
محتسب را درون خانه چه کار؟!
جانا سخن از ما گفتید!
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
تصمیمِ ننوشتن برای کسی که عادت به نوشتن داره، زیاد طولانی نمیشه.
بعد از مدتی به اشکالِ مختلف باز به نوشتن رو میاره
چون نوشتن برای ما یک راه تخلیه ی احساسات و هیجانات و رسیدن به آرامش شده، و به این راه عادت کردیم! به اینکه از این طریق آروم بشیم..
عذر میخوام ک دیر جواب دادم
کار برایم پیشآمد...
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
البته که نوشتن ابعاد مختلفی داره و من فکر میکنم تنها نوشتن از مسائل شخصی و شاید هم نوشته های ادبی، حس آرامش بده.
و سوالاتی که گفتید، جوابشون کمی سخته. احتمالم اینه که درباره ی اکثریت صدق کنه. و درباره ی خیلی های دیگه ام نه. به هرحال تا وقتی کسی میتونه با حرف زدن آروم بشه یا اصلا کسی رو داشته باشه که باهاش حرف بزنه، چرا باید به نوشتن رو بیاره؟
خدا انگیزه رو ازمون نگیره... انگیزه برای نوشتن.. و حتی انگیزه برای دیگه هیچوقت ننوشتن ! هر کدوم از انگیزه ها باشه دیگه بین دو راهی نمیمونیم لااقل...
بنویسید بنویسید بنویسید
از دل ناخوشتان بنویسید
بنویسید که بماند به یادگار
نوشتن هیچ چهارچوب موضوعی و حال و حوصله ایه خاصی نداره استاد احسان عزیز. کلمات در اختیار شما هستند تا بنویسیدشون و به اشتراک بگذارید، گاه کلمات شیرین و گاه کلمات برنده و تلخ و...
لطفا نوشتن رو از خودتون و خوندنش رو از ما دریغ نکنید.
با چه هدفی؟ با هدف جذب جنس مخالف
با چه نیّتی؟ به نیت جنس مخالف
با کدوم دلِ خوش؟ به دل خوشی جنس مخالف
برای چی؟ جنس مخالف
برای کی؟ جنس مخالف
کی چی بشه؟ جنس مخالف
{هبوطِ یک بلاگر!} تلفن: بیست و شش دوتا صفر
اینقد نیومدم اینجا گفتم تا الان فراموش شدم... هر چند این نیومدن ها از سر گرفتاری بود!!
ممنون... بابا که هر روز بدتر از دیروز... مامانم الان توی آی سی یو... فقط منتظریم و دست به دعا...
نه والا منظورم خودم بودم که انگیزه مو کلا از دست دادم... بدترین قسمت زندگی دیدن عذاب کشیدن کساییه که تو زندگی دلمون به وجودشون خوش بود... خدا هیچ پدر و مادری رو مریض نکنه... اونا درد میکشن... بچه ها میمیرن!!
خونه نداریم هنوز :)) بین خونه باباهامون تو رفت و آمدیم. کجای کارید شما بعضی وقتها دوتایی میخونیم حتی :)
تنها وبلاگیه که حتی وقتی بی حوصلم چراغ زردش و خاموش میکنم
ببینید کاراتون رو! مجبور شدیم روشن بشیم :)))
ولی انصافا من اگه خاموش میخونم، لایک رو میزنم همیشه :)
وبلاگِ درست درمونِ قابل پخش فعلا ندارم، اگه تأسیس شد آدرس رو تقدیم میکنیم :)
تجربه ثابت کرده نوشتن بهتر از ننوشتن:) ... البته هر وقت دوست داشتید و حالشو داشتید ...
همون پیرزن 95 ساله :||
صداش هم میلرزه با بقیه اشتباه نمیشه :| (موقع کامنت هم دستش میلرزه اشتباه تایپی داره!!)
:)
ممنون انشاءالله😍😍
بله تو دوران عقد یا همون نامزدی هستیم. :) چشم حتما مگه میشه استاد بگه قدر بدونید و شاگرد گوش نده😊 [بچه حرف گوش کن منم]
:))) آقا ما تو خونه اسم دکتر میشنویم گوشهامونو میگیریم :)) شیفتهای سخت اینروزهای همسرجان به حد کافی استرس زاست همون وبلاگ شما رو بخونیم به صرفه تره.
ما هم که با دیدن ستاره روشنتون حالمون خوبتر میشه، پس دوست داریم بنویسید و ما هم بخونیم. :)
ای خه دا ! چرا زورتون به وبلاگ و نوشتن می رسه ؟ اگه از موضوعی ناراحتید پنجره ی اتاق رو باز کنید سرتون رو به اندازه ای که پرت نشید بیرون ببرید و فریاد بزنید . طوری که لوزه هاتون رو تمام مخاطب ها ببینند . مخاطب ها خودشون به راه راست هدایت می شن :)
هروقت احساس نیاز کردید بنویسید بدون اینکه اینو تکلیفتون بدونید:)
خب نوشتن فقط توی وبلاگ منظورم نبود. برای آدمدرونگرایی مثل من گاهی هیچ راهی امن تر، جز نوشتن نیست که ذهنم رو خالی و کمی آروم تر کنه... دوست ندارید ما بخونیم برای خودتون بنویسید یه مدت، من میگم شما که عادت دارید(البته من اینطور فهمیدم اگر نیست که هیچ) به نوشتن بنویسید شاید بین اون همه سخن سبز :) بالاخره خواستید یه چیزاییش رو اینجا برای ما که دوست داریم بخونیم بنویسید.
خلاصه میدان رو خالی نکنید لطفا :| این یه خواهش محترمانه است. :| [چماقش را از دست چپ به دست راستش میدهد]
دوست دارم @غریبه همون شخصی باشه که تو ذهن منه :))).
نه اصلا منظورم این نیست
منظورم اینه وبلاگ و.... برای ارامش و بهتر شدن حال ادمه نباید بابت اون سخت بگیرید به خودتون و بشه ازار
بزارید بمونه هر وقت دوست داشتید بنویسید
بنویسید لطفاً :)