نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

محبوب ترین مطالب

باد مخالف، هدیه ای برای بادبادک ها

پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۱ ق.ظ

"تا باد مخالف نباشد، بادبادک ها بالا نمی روند."

این جمله رو اولین بار روی بلیبورد شهرداری تو یکی از اتوبانهای تهران دیدم.. جمله بسیار پرمعنا و پرمفهومیه..هر چند استثناء هم زیاد داره و همیشه معلوم نیست درست از آب در بیاد!.. تو کتاب "استاد عشق" به قلم مهندس ایرج حسابی پسر دکتر حسابی که در مورد گوشه هایی از زندگی دکتر حسابی هست، دکتر حسابی تو اتریش به عنوان یک مهندس برق مشغول کار شده بود و مهندسای اتریشی بخاطر کینه ای که از دکتر حسابی بهر دلیل داشتند، وقتی که دکتر بالای دکل برق بوده، یکدفعه کلید برق رو روشن می کنند و برق، دکتر حسابی رو میگیره!، اثرات اون برق گرفتگی تا سالهای سال در بدن دکتر حسابی بود و اذیتش میکرد!...ولی این باعث نشد دکتر حسابی کم بیاره و قویتر از گذشته ادامه داد!....من خیلی وقته این کتاب رو خوندم  و ممکنه دقیق این ماجرا رو تعریف نکرده باشم، توصیه هم نمیکنم حتما برید این کتاب رو بخونید!...کلا تو این دوره زمونه سعی کنیم توصیه نکنیم چون الان عصر اطلاعات و ارتباطاته و در و دیوار دادن به آدمها، فرت و فرت داده میدن و آدمها از داده بیشتر فراری هستند و خلاصه اینکه دو صد گفته چون نیم کردار نیست و از این صوبتا!:)...ولی فکر کنم چون اینجا وبلاگ خودمه بتونم بگم که من از خوندن چند باره این کتاب لذت بردم و میبرم و خوام برد......هر چند معتقدم مهندس ایرج حسابی خیلی بیشتر از اینها باید برامون مینوشت...همه ی دکتر حسابی اینی نبود که تو این کتاب هست..ولی باز دستش درد نکنه...یه دوستی هم میگفت.. حتما به خونه دکتر حسابی که الان حالت موزه پیدا کرده و بازسازی شده برید..خیلی چیزهای آموزنده ای برای دیدن و یادگرفتن هست... از جمله انواع ابتکارات و اختراعات و پیچ ها و ابزاری که خونه رو به یک کارگاه تبدیل کرده بود و خیلی از چیزهای دیدنی دیگه..من خودم هنوز موفق نشدم برم ولی خیلی دوست دارم یه روز برم و از نزددیک خونه دکتر حسابی رو ببینم... ذهنم بدجوری رفت سمت کتاب دکتر حسابی و شخصیت ایشون، به طوری که اصلا داشت یادم رفت برای چی اومدم اینجا...اومدم بگم باید تشکر کنم از کسی که با غرض یا بی غرض (که صدالبته با غرض) تمام کارهای وقت گیر رو از برنامه من حذف کرد تا من بهتر و سریعتر به کارهایی که علاقمندم و عایدی بیشتری برام داره برسم!...این ترم واحدی برام نگذاشت و به توسط ایشون نظارت من برای بعضی از پروژه های کوچیکی که برای من گین چندانی نداشت حذف شد.. خدائیش بعد این همه سال این کارا برام تکراری بود و جذابیتی نداشت...اینو واقعا از ته دلم میگم....تدریس هم معمولا به دلیل تعهدی که تو قوت گذاشتن دارم، خیلی زمان از من میگرفت....خواستم بدینوسیله از همینجا و از همین تریبون از این دوست مخالفمون تشکر کنم که بدجوری برنامه من رو آپتیمایز کرد و باعث شد به کارهای دیگه ام برسم!..میخوام از این وقت بیشتر استفاده کنم..با یه شرکت خیلی فعال میخوام بنای همکاری پاره وقت بذارم، تا پایان سال یکی دو تا مقاله دیگه میخوام بنویسم، اگر وقت کنم به منزل دکتر حسابی برم...یکمی میخوام بیشتر فیلم ببینم...از سینما تیکت هم میخوام استفاده کنم و بلیط فیلمهایی که دوست دارم رو بخرم...برنامه کوهنوردیم خیلی وقته عقب افتاده ..به امید خدا از شنبه که نه از پنج شنبه یا جمعه راهش میندازم:) کتابهای نخونده و پارکهای نرفته و ....اووه..من چقدر کار داشتم...راستی یه سر هم میخوام بازار برم.....یه کت و شلوار خوب تو نظرم هست بگیرم..فعلا تو نخ رنگ طوسی هستم مگر اینکه پیشنهاد بهتری در مورد رنگ بدستم برسه....دیگه از اینترنتی جنس خریدن خسته شدم و میخوام برای همه این کارهام وقت بذارم...




موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲/۰۷/۲۰

نظرات  (۴)

۲۰ مهر ۰۲ ، ۱۳:۳۹ صـــالــحـــه ⠀

هوووممم... به این میگن زندگی

پاسخ:
بله دقیقا:)
۲۲ مهر ۰۲ ، ۰۸:۴۷ سوته دلان

سلام

با تمامِ این متن موافقم از جهتِ زندگی کردنی که تا حالا نبوده و حالا می‌خواد از سر گرفته بشه ولی تهِ دلِ آدم یه نقطه‌ی کوچیکِ سیاه از بد کرداریِ اون افرادی می‌مونه که با غرض یا بی‌غرض (البته که باغرض) تمامِ زحماتِ چندین ساله‌ی آدم رو ندید می‌گیرن و با خاک یکسان می‌کنن!

 

پاسخ:
سلام
ممنون از کامنتتون ببخشید دیر جواب میدم
البته قبلا هم این زندگی کردن بوده حالا با کم و زیادش:) چیزی نیست بخوام تازه شروع کنم، قبلا کوه میرفتم یا فیلم میدیدم و.. ولی کمتر
وجود این آدمها هم طبیعیه نباید خودمونو ناراحت کنیم، اونا احساس میکنن ما جای اونا رو تنگ کردیم ما هم کاسه کوزه مون میبریم یوخ جاشون تنگ نشه
میریم رو مسائل مهمتر و حیاتی تر تمرکز می کنیم:)

پس از سال‌ها، اول سلام (=

حس خیلی خوبیه که آدم بتونه به کارهای عقب‌افتاده برسه، حتی حس خوب‌تریه وقتی این کارها از دوست‌داشتنی‌هاشه. امیدوارم همه‌چی براتون قشنگ و جذاب پیش بره و در نهایت رضایت ازتون بباره ^^

پاسخ:
عه شهرام!! پس از سالها علیک سلام:()
ببخشید دیر جواب میدم..خیلی ممنون از دعاهای خوبتون...با آرزوی بهترین ها برای شما^^

شهرام چرا حالا؟ D:

خواهشمندم، راحت باشید. خیلی ممنونم ^^

پاسخ:
یه تبلیغ تلویزیونی بود می گفت عه شهرام! عه بهرام!! یادم نیست کدوم تبلیغ بود
سلامت باشید...:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">