بهش میگم نگران نیستی؟، میگه هر چی میخواد بشه میشه، کاری به نگرانی من نداره!
بهش میگم نگران نیستی درآمدت کم بشه؟ میگه روزی دست خداست!...
میگم ترامپ با کسی شوخی نداره ها!..میگه هیچ غلطی نمیتونه بکنه..ما امام حسین(ع) رو داریم..
میگم خونه ات خراب شد چکار میکنی؟ میگه میام خونه شما:) بعد که لبخندشو جمع کرد گفت اول بذار خراب کنن!..بعدش خدا بزرگه..فوقش میرم خادم مسجد میشم!
میگم شعار نمیدی؟ میگه الان بنظرت وقت شعار دادنه؟!!
میگم جنگ بشه میری؟ میگه چرا که نه، یه دونه هم میزنم تو سرتو که عقلت بیاد سر جاش!! ..بعد با هم میریم...
میگم من میخوام درسمو ادامه بدم!:) میگه غلط بیجا کردی!....یه عمره داری درس میخونی کجا رو گرفتی؟ دیگه چی مونده که نخونده باشی؟:)
میگم اگر مُردی چی؟ میگه جنگ، عُمر کسیو کم و زیاد نمیکنه، عمر هر کسی دست خداست...بجای سکته و تصادف چه بهتر که تو همین راه جون بدیم...
بهش میگم از اونطرف چقدر مطمئنی که فاز فداکاری برمیداری؟ میگه خدایی که منو تو این دنیا آورد خودش هم منو از این دنیا میبره!..اون دنیا هم خدا هست...همون خدای مهربون که به محض تولد من، شیر مادر و محبت و آغوش گرم مادر رو برام فراهم کرد...اون دنیا هم همون خدای مهربون هست..ما هم جوری زندگی نکردیم که از ما ناراضی باشه...بقیه اش رو هم میسپریم به خودش...
دیگه نتونستم به سئوالاتم ادامه بدم...به آرامش و اعتقاداتش غبطه خوردم...اون زمان که ما دنبال ایکس و ایگرگ بودیم اینا در رشته مهندسی آرامش درس میخوندن! ا
ازش خداحافظی کردم و اومدم خونه..