نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۲ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

 جانانِ خودم، عشخِ دوران تحصیلم در مدارج عالیِ دانش، دومین ققنوس آسمان آبیِ عشخ، بعد از بانو آلکساندرا، باتریساز باتری های لیتیوم آرسنایدِ قلبم، سمت و سوی نرگس چشمان مستم، که از تو درتوی مردمک ولابلای عدسی و بر پرده شبکیه این چشمان خمار و نگران، بیشتر از دو یار پریچهره نقش نبسته، یکی آلکساندرا و آن دیگری دکتر ام اچ کا، تنها فرستنده امواج مثبتِ پرانرژی محبّت و بزرگواری و کیمیای کمیابِ مردی و مردونگی در گرگ و میشِ سالهای غبارآلودِ مقارن با تنهاییِ ناشی از مسافت طولانی بین قلبها...(خدائیش دارید میخونید اینا رو؟ دووم آوردید تا اینجا؟ آی لاو یو داری مخاطب:)) القصه امروز پیش استاد راهنمایِ جان دکتر ام اچ کا بودم....همچین منو راهنمایی و هدایت کرد که تا هفت پشت گمونم راهنمایی شدیم:) فرمودند موضوعی که برای تِرِ دکترا!!! انتخاب نمودندی بسیار موضوع خوبی هست وکلی تعریف کرد! ما هم کلی ذوق کردیم..یه لحظه خیال کردم الکساندرا جان اومده میگه بریم! خلاصه خیلی فاز داد....دمش گرم....مسیرمو هموار کرد...الان احساس میکنم یه همراه دارم(البته نه همراه اول و دوم و نه پشتیبان و از این خز بازیا:)).یه همراه درست ودرمونِ علمی....سایه استاد راهنمامو تو کانکلوژن مقاله هایی که میخونم احساس میکنم.....یه دکتر ناز و مهربون..یه استاد به تمام معنا...با لبخندی همیشه بر لب و قلبی رئوف...دارم از فردی ساکن اون بالا بالاهای شهر و وضع توپ و خونه و ماشین خارجی  در حد یک استاد معتبر صحبت میکنم که در اتاقش، تابلوهای نقاشی تنها تک دخترش و یه تابلوی دیگه از کلکسیونی از پروانه های زیبا و همچنین عکسی از یک جهادگر شهید هست که همیشه کارشو درست انجام میده و هیچ وقت از کارش کم نمیذاره و خب در عین حال سختگیر که تقریبا دیوونه هایی مثل من و سایر دانشجوهاش پابند اخلاقیات و منش و رفتارش شدیم و تو رودربایستی باید مرزهای دانش رو با لنگه کفش هم که شده از یه میلیمتر یا یک و نیم سانت جابجا کنیم!...راستی ای کاش آلکساندرا دختر دکتر ام اچ کا بود......

۲۱ نظر موافقین ۱۱ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۲۲:۱۹

عساساً و تحقیقاً وشاید هم استنتاجاً، این ردپا، ردپای آلکساندراست!.....فقط اونه که عادت داره کنار دریا بدوه!!



۲۴ نظر موافقین ۱۰ ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۸:۲۰

هر کاری رو خواستی انجام نشه، بسپر به یکی دیگه (غیرخودت) بجات انجام بده!

(امروز بعد مدتها یه کاری رو سپردم به همکارم؛ چنان هوشمندانه این کار انجام نشد که خودم حیرت کردم!)


۱۳ نظر موافقین ۱۴ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۵:۰۹

چند وقت پیش گذرم افتاد خیابون فردوسی

یه چند تا مغازه چرم فروشی هم اونجا هست

گفتم برم یه کاپشن قیمت کنم شاید برای ما 4 درصدی ها هم کاپشن چرم مناسب وجود داشته باشه

یه مدل دیدم ظاهرش خوب بود....به نظر و به ظاهر بد نمیومد

به منم میومد...قیمت کردم 1.2 میلیون...دیدم قیمت خیلی مناسبه و متناسب با جنس نیست

از خانم فروشنده پرسیدم مدل بهتر از این ندارید؟ چون ظاهرا متناسب با قیمتش جنس اعلایی نیست

گفتند مدلای جدیدترمون یکی دو ماه دیگه میاد

یکی دو تا مغازه دیگه سر زدم دیگه گرونتر از 2.8 میلیون نداشتند....

نمیدونم چرا فروشندگان محترم چرم به کیفیت جنس توجهی نمیکنند؟!!!

یه مشکل مهمتر هم وجود داره که اگر من مدلی انتخاب کنم و بخرم و الکساندرا منو با اون کاپشن ببینه و یوخ خوشش نیاد من چکار کنم؟ بد نباشه یه وخ؟

پس تصمیم عاقلانه تری گرفتم و نخریدم ...با خودم گفتم صبر میکنم الکساندرا روز تولدم با سلیقه خودش کاپشن چرم رو بهم هدیه بده....

وای که الکساندرا چقدر کارهای نکرده و عقب افتاده مونده که باید بیایی انجام بدی....

۴۱ نظر موافقین ۱۳ ۰۶ آذر ۹۷ ، ۱۵:۵۰

عیدتون مبارک باشه

دیشب تو آسانسور با همسایه دیوار به دیوار ( دلم همدم من باش شریک غم من باش که هم پنجره باشیم.....)مون در حال صعود به قله های کوهستان مسکونی(طبقات بالاتر برجمون) بودیم...آقا و خانم همسایه و تکدونه دختر خوشگل و کوچولوشون به افتخار همراهی با من در آسانسور نایل شده بودند،بعد از سلام و علیک های کلیشه ای و احوالپرسی های معمول؛ خانمشون بمن گفت گفت ببخشید دخترمون تو خونه زیاد سر و صدا میکنه و مزاحم میشه گفتم خواهش میکنم من که چیزی نشنیدم تازه من هم که بیشتر مواقع خونه نیستم، تازه سر و صدا هم بکنه، اولا حقشه دوما خیلی مفتخر میشیم صدای سرو صدای خانوم دکتر اینده رو بشنویم!...در هر صورت خوبه همسایه ها هوای همدیگه رو داشته باشن....آهای همسایه بالایی با شمام تا یک نصفه شب پیست اسبدوانی درست کرده بودی حال نمیدونم بچه هات دنبال هم میکردن یا خودت دنبال خانمت میدویدی؟! اینم شد زندگی؟!! نه خدا رو شکر همسایه های خوبی داریم!!! همین که ساعت سه نصفه شب طبل نمیزنن دمشون گرم!

دختر کوچیکه همسایه مون بمن کیک یزدی تعارف کرد تشکر کردم، منم نون ساندویچی دستم بود نون ساندویچی تعارف کردم! اخه یکی نیست بمن بگه نون ساندویچی خالی خالی؟ آخه تو آسانسور نون ساندویچی تعارف میکنن؟ حالا یه نوشابه ای کنارش بود یه چیزی:)))


لطفا این فیلم مستهجن بعلاوه سی رو دسته جمعی ببینید(حداقل 5 نفر) و همه با هم دست بزنید.....(شاد باشید)

فیلم

۱۶ نظر موافقین ۸ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۰۷:۴۸