بالاخره به سوی وطن بازگشت....آخرین فرستاده و رسول استاد راهنمای جان،از سرزمین پارس به سرزمین پست،
او که با یار دلنوازِ قانونی ش به دیارِ پست شتافته بود امروز با یک جعبه شیرینیِ لنگوئج(شیرینی زبان) به میهن خویش بازگشته بود..(خساست تا چه حد!)
شیرینی اش چون زبان بود خشک بود و از شیرینی های زبان دیگر نیز کمی خشک تر..ولی می شد آن را خورد...
رسولِ سرزمین پارس با هیمنه ای از دانش به دیار پست شتافته بود و 7-8 ماهی در سرزمینِ سرسبز پست جا خوش کرده بود!
اهریمن بر شما پیروز شود اگر فکر کنید من بدو حسودی میکنم! ولی خب کمی تا قسمتی ممکن است!
از او پرسیدم سرزمین پست را چگونه یافتی؟ (بعد از آنکه شیرینی زبان را خوردم پرسیدم!)
او گفت: مانند مردمان مشرق زمین گرم نیستند ولی سخت کوش و اهل کارند ....(با خودم گفتم اینو که میدونستم یه چیز جدید بگو آخه رسول ِسرزمین پست!)
خواستم از او بپرسم برایمان چه آورده ای مارکو؟ دیدم آخر این چه سوالی است؟! نه این بنده ی خدا مارکوپولوست، نه شامپو صدر صحت استفاده می کند و نه خورجینی بر دوش دارد و نه تازه از حمام بیرون آمده! لذا رفتم به سراغ سوال بعدی!
پرسیدم خوش گذشت! گفت بد نبود(با خودم گفتم آره جون عمه ی محترمه ات! در اروپا به آدم بد میگذرد؟! البته یار دلنواز قانوی اش هم همراهش بوده و حتما بیشتر بهش خوش گذشته، نوش جانش نامزدبازی در اروپا! )
از او پرسیدم تفاوت مکتب خانه ی سرزمین پارس با مکتب خانه سرزمین پست را در چه دیدی مارکو؟ نه ببخشید رسولِ سرزمین پست؟ او پاسخ داد انها دنبال نخود سبز می گردند و ما در اینجا دنبال نخود سیاه! به او گفتم بیشتر کیلیِر نما(روشن تر حرف بزن!) او گفت: آنها نتیجه تحقیقاتشان به داده های تجربی و نتایج مورد نیاز صنعت وصل می شود، حتی گروهی که به موازات ما روی موضوع ما کار میکردند، داده هایشان را به ما نمی دادند و می گفتند محرمانه است!(تو اروپا هم از این جنگولک بازیا داریم دقت بفرمایید) یک قرار داد خفن هم داشتند که شب و روز در راستای قراردادشان که موضوعش همان موضوع تحقیقات اساتید و تز دانشجویان دکترا بود، مثل بولدوزر کار میکردند!!! ولی در سرزمین پارس جملگی به دنبال نخود سیاه هستیم! همانجا بود که صحیه ای کشیدم و گفت یاللعجب!!!! و خواستم قالب تهی کنم که یاد قالب های بیان افتادم که با تهی شدن قالب، وبلاگ اصلا نشان داده نمی شود و میشود همان چه که شد: شاید وقتی دیگر!
بدو گفتم بازم از سرزمین پست برایم بگو!
گفت آنها به شدت با هم کار میکنند، استاد و دانشجو در کنار هم..یک تیم هستند! اینجا فقط دانشجوها کار می کنند! حتی در تیمشان دو سه استاد خبره هر یک با یک تخصص موجود است! ولی در سرزمین پارس اساتید سایه یکدیگر را با خمپاره انداز میزنند!...خواستم صیحه دوم را بکشم و برای همیشه خاموش شوم که یادم افتاد هنوز قبض موبایلم را پرداخت نکرده ام و ممکن است مشغول ضمه؟ مشغل ظمح؟ مشغول زمه؟ حالا هر چی! شوم!
گفتم بازهم بگو: گفت منو بیکار گیر آوردیا! میخوام برم نهار ...بقیه اش باشه برای بعد...گفتم برو نهارتو کوفت کن رسولِ سرزمین پست!