نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۳۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۱ ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۲۵

زمان؛

واژه ای پر طمطراق، بی رحم و غیر قابل کنترل،

محور افقی بیشتر نمودارهای مهندسی و آماری که در دنیای ما انسانها خودشو جا کرده!

با هیچ بنی بشری هم راه نمیاد....نشونه اش میلیاردرهایی هستند که موقع قبض روح حاضرن تمام ثروتشون رو ببخشن تا جونشون گرفته نشه یا حداقل یکساعت بیشتر زنده بمونن ولی هرگز با این خواسته شون موافقت نمیشه!

واقعا مقوله عجیبی هست، زمان؛

هممون تصور میکنیم پیرمردها و پیرزنهای اطراف و پیرامون ما از شکم مادر با موی سفید به دنیا اومدن در صورتیکه به هیچ وجه اینگونه نبوده!

سرّ اینکه همه از گذشته به نیکی یاد میکنن و میگن یادش بخیر، نمیدونم چیه واقعا..ولی همه ما از خاطرات گذشته مون هر چند به سختی باشه به نیکی یاد میکنیم

پیشرفت های بشر با مقایسه با گذشته جذاب و زیباست مثل جاده چالوس خودمون در این عکس!

از سوی دیگه نعمتهای جوانی با گذر جوان از انسان گرفته میشه و همه خواسته یا ناخواسته با گردو غبار پیری اراسته میشیم... زشت باشی یا زیبا فرقی نمیکنه..حتی اگر سوفیا لورن هم زیباترین هنرپیشه زن هالیوود باشی به این حال و روز خواهی افتاد!! 

حال چه باید کرد؟

غیر از بهره بردن از تک تک لحظاتِ زندگی، تلاش و کوشش و محبت به دیگران و شناخت و شکر نعمتهایی که خدا به ما بخشیده .....راه دیگه ای به ذهن من نمیرسه.....شاید راه های دیگه ای برای به کمند کشیدن اسب چموشِ زمان باشه که باید بهش فکر کرد...

واقعا چه باید کرد؟

۷ نظر موافقین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۲۳

پروردگارا، رحیما، کریما....

ما را از شرّ پیامهای گاه و بیگاه در تلگرام، عکسهای نابهنجار و جوگیرانه اینستاگرام و اخبار ریز و درشت از نقطه نقطه کره خاکیت رهایی بخش!

اخه به من چه تو جزایر ماداگاسکار یه پسره دوست دخترشو کشته؟ یا چکار کنم تو رفتی مشهد با چادر نماز عکس گرفتی؟؟ اصلا بمن چه دادستان کل چی گفته؟ والا بخدا


پروردگارا...... بندگانت در 2018 اصلا قابل پیش بینی که چه عرض کنم، قابل پس بینی هم نیستند!!!!، با احترام به همه بندگانت که مخلوقات تواند و قابل احترام، ایندفعه ببینم بعضیاشون خیلی زرت و پرت میکنن(بووووق)...........(عذرخواهم.....بخشایش تو مرا سزاست)......

خداوندا اصلا خودت بازهم به ما صبر عنایت کن تا برخی از این بندگان کم نزاکت فلان فلان شده ات(بوووق) ..... را در عالم واقعی تحمل کنیم...

سپاس پروردگارا

۸ نظر موافقین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۴۱


یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم. 
هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...

همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه‌ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :خدای عزیزم، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. 
من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند!!...

۴ نظر موافقین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۰۹

۳ نظر موافقین ۳ ۰۲ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۵۶