نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

دقیقا هفته پیش بود که رفتم کاراوش تا اسب سفیدم رو بعد یکی دو ماه ششته کنم که  با این صحنه مواجه شدم




ضمنا اکیدا لازم به ذکره این بچه گربه های مادر مُرده یا مادر نمُرده (ایشالا که مادرشون در قید حیات باشه و وبلاگ منو بخونه و بیاد بچه هاشو پیدا کنه! مثلا امیدوارم که برای ادامه تحصیل رفته باشه خارج از کشور و چند روز دیگه بیاد و بچه هاشو با خودش ببره خارج از کشور! ) برای من نیست و برای صاحب کارواشه، ضمنا بچه گربه ها خواب هستن و نمردن، صبح جمعه بود بچه گربه ها خوابیده بودن، مگه بچه گربه، آدم نیست؟ فقط شما صبح جمعه بیاد بخوابی؟ اینو برای کمپین مدافعان حقوق حیوانات نتوشتم که یوخ بر علیه من کمپین تشکیل ندن!

۷ نظر موافقین ۰ ۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۳۹

چند روز پیش که ساعت یک نصف شب با پرواز زاگرس برگشتم  تهران و خسته و کوفته رسیدم خونه، فردا صبحش سوار اسب سفیدم شدم  ولی از بس که خسته و گیج بودم گلگیر اسب سفیدم رو کوبوندم به در پارکینگ!

خون نیومد ازش ولی گمونم اوخ شد منم رفتم پیش عموصافکار، اوخشو خوب کنه!

امیدوارم اسب سفیدم منو بخشیده باشه

اینم هنرنمایی داداشتون:



۶ نظر موافقین ۱ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۸