اصلا جویای احوال نگارنده این وبلاگ هستید؟ گلودرد گرفته ام که نپرس! درد هجری کشیده ام که نپرس!
رفتم دکتر، خانم دکتر لطف کردند دو تا پنی سیلین 800 و یک میلیون و دویست مرقوم فرمودند، یکیشو صبح زدم اون یکیشو نزدیکای غروب، الان جای هر دوش درد میکنه، ناخوش نبینی، خانم دکتر تاکید داشتند که حتما قبلش با سرنگ انسولین تست بشه، رفتم به مسئول تزریقات میگم خانم دکتر گفتند اول تست تزریق بشه، مسئول یا پرستار تزریقات فرمودند که خانم دکتر برای خودش گفته، چون پارسال زدی نیازی به تست نیست، بده بزنیم! حقیقتش حوصبکله بحث نداشتم من که خودمو میشناختم و میدونستم که به پنی سیلین حساسیت ندارم مقاومت نکردم، البته خانم دکتر گفته بود حتی اگر پارسال هم زدی باز تست کن چون شرکت با شرکت فرق میکنه، یعنی محصول هر داروسازی متفاوته، تو دلم خودم گفتم چرا باید آخه اینطور باشه، راستی تا یادم نرفته پرستار تزریقات آقا بودند، یوخ ذهنتون درگیر نشه:) الان که یک میلیون و دویست یا همون پنادر رو زدم خیلی جاش درد میکنه، حقیقتش پرستار تزریقات گفت برو یه بی حسی از داروخانه بگیر درد نکشی، من دیدم چندتا خانم دارن میشنون اومدم به اصطلاح شمل بیام و بگم من از پنادر ترسی ندارم گفتم بی حسی نمیخواد، من تا حالا کلی پنادر زدم! :) یعنی چشمتون روز بد نبینه پنادر رو که زد هر چی جلوم بود و مال خودم بود مثل پشت دست و آستین گاز زدم! :) لامصب خیلی درد داشت، یادمه دوران جوونی میزدم اینقدر درد نداشت، خلاصه امروز روزی بود برای خودش، خدا به همه سلامتی بده، بچه ها تو رو خدا مواظب باشید! اینو تو برنامه کودکان زمان ما میگفتن، بعید میدونم اینجا کسی یادش باشه، فقط همینقدر جونم براتون بگه که استایل راه رفتنم به استایل راه رفتن اُردک خیلی شبیه شده! :) میخوام بخوابم یه ربع فکر میکنم اول کدوم طرف رو بذارم زمین؟! طاق باز نمیتونم بخوابم، هنوز درد دارم، هنوز صدای پرستار تزریقات تو گوشمه که گفت بده بزنیم! :)