نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

اصلا جویای احوال نگارنده این وبلاگ هستید؟ گلودرد گرفته ام که نپرس! درد هجری کشیده ام که نپرس!

 رفتم دکتر، خانم دکتر لطف کردند دو تا پنی سیلین 800 و یک میلیون و دویست مرقوم فرمودند، یکیشو صبح زدم  اون یکیشو نزدیکای غروب، الان جای هر دوش درد میکنه، ناخوش نبینی، خانم دکتر تاکید داشتند که حتما قبلش با سرنگ انسولین تست بشه، رفتم به مسئول تزریقات میگم خانم دکتر گفتند اول تست تزریق بشه، مسئول یا پرستار تزریقات فرمودند که خانم دکتر برای خودش گفته، چون پارسال زدی نیازی به تست نیست، بده بزنیم!  حقیقتش حوصبکله بحث نداشتم من که خودمو می‌شناختم و میدونستم که به پنی سیلین حساسیت ندارم مقاومت نکردم، البته خانم دکتر گفته بود حتی اگر پارسال هم زدی باز تست کن  چون شرکت با شرکت فرق میکنه، یعنی محصول هر داروسازی متفاوته، تو دلم خودم گفتم چرا باید آخه اینطور باشه، راستی تا یادم نرفته پرستار تزریقات آقا بودند، یوخ ذهنتون درگیر نشه:) الان که یک میلیون و دویست یا همون پنادر رو زدم خیلی جاش درد میکنه، حقیقتش پرستار تزریقات گفت برو یه بی حسی از داروخانه بگیر درد نکشی، من دیدم چندتا خانم دارن میشنون اومدم به اصطلاح شمل بیام و بگم من از پنادر ترسی ندارم گفتم بی حسی نمیخواد، من تا حالا کلی پنادر زدم! :) یعنی چشمتون روز بد نبینه پنادر رو که زد هر چی جلوم بود و مال خودم بود مثل پشت دست و آستین گاز زدم! :) لامصب خیلی درد داشت، یادمه دوران جوونی میزدم اینقدر درد نداشت، خلاصه امروز روزی بود برای خودش، خدا به همه سلامتی بده، بچه ها تو رو خدا مواظب باشید! اینو تو برنامه کودکان زمان ما میگفتن، بعید میدونم اینجا کسی یادش باشه، فقط همینقدر جونم براتون بگه که استایل راه رفتنم به استایل راه رفتن اُردک خیلی شبیه شده! :) میخوام بخوابم یه ربع فکر میکنم اول کدوم طرف رو بذارم زمین؟! طاق باز نمیتونم بخوابم، هنوز درد دارم، هنوز صدای پرستار تزریقات تو گوشمه که گفت بده بزنیم! :) 

۵ نظر موافقین ۶ ۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۱۶

هر سال به خودم می سپرم که زیباترین ماه سال رو از دست ندم و  لحظه لحظه ماه اردیبعشق یا اردیبهشت رو با رفتن به طبیعت و گشت و گذار درک کنم، ولی تعطیلات عید که تموم میشه، نمیدونم چی میشه که خروار خروار کار میریزه سر آدم و مرحله اول عملی کردن قول و قرارهاییی که اول سال با خودم گذاشتم، میاد دست و پای آدم رو طناب پیچ میکنه؛ البته امسال که شکر خدا نعمت فراون بود و خیلی از روزهای اردیبهشت بارندگی بود، ولی بنظرم هر چند فرصت نکردم خیلی از طبیعت استفاده کنم و  مثلا پارکی برم یا شمال برم، ولی خوشحالم که گرچه ما نرفتیم شمال ولی شمال اومده پیش ما، دیروز یه کاری داشتم سمت شمال تهران، یه لحظه خیال کردم تو کلاردشت و بابلسرم!..اینقدر هوا خوب بود... خیلی دوست دارم که برنامه کوهنوردیمو تو این روزها از سر بگیرم....کوهنوردی نه به این معنی که تیشه بگیرم دستم و از کوههای صعب العبور مثل بزکوهی برم بالا، نه همین که تو کوه های اطراف تهران پیاده روی کنم برام لذت بخشه و روحم رو جلا میده...خلاصه قدر اریبهشت رو بیشتر باید بدونم و امیدوارم روزهای آینده این ماه عزیز!:) رو از دست ندم:)

۵ نظر موافقین ۹ ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۳۱

همونطور که دیروز در این پست به سمع و نظر شما رسید، دیروز  هدایای آنجل عزیز  رو تقدیم کردم خدمتشون...

هدایای من شامل سه پارت بود، یک پارت مهم از این سه پارت یه دسته گل بود که از دیروز فکر منو خیلی مشغول کرده!

قبل تر هم شنیده بودم که اگر از کسی متنفری بهش گل زرد هدیه بده!، ولی دیروز علیرغم اینکه این موضوع یادم بود ولی گفتم ترکیبی با رز قرمز اشکالی نداره ایشالا:)

دیروز گلفروش قیت گل ها رو که گفت وسوسه شدم یه زنبق هم بخرم..راستش خوشم اومد از رنگش و خیلی هم ارزون بود..حالا خوب یه شاخه کاکتوس نخریدم اضافه کنم:)

بنابراین یه زنبق هم به پکیج دسته گلمون اضافه شد، کلا پکیج  دسته گلی که برای آنجل عزیز خریدم تشکیل شد از :

1- یک شاخه گل مریم

2- یک شاخه رز قرمز

3- یک شاخه رز زرد

4- یک شاخه زنبق

دیروز به یکی گفتم اینا رو،  گفت نباید رز زرد و زنبق میگرفتی! گفتم پس چرا گلفروش اینا رو میاره؟ گفت خب هر گلی برای یه جا مناسبه، گفت حالا که گذشته و خوبه که تو رز قرمز هم خریدی..

از دیروز خیلی فکر مو مشغول کرده! آخه این چه کاری بود من چرا رز زرد و رنبق خریدم؟  این چرا کردم چرا دادم پیام؟!عسلن همه رو قرمز میخریدم خب، البته اونی که دیروز باهاش مشورت کردم گفت همش قرمز هم برای عشقولانه است و تو روز استاد راهنما این گل رو بردی بنابراین اشکال زیادی نداره!

خدائیش دیگه گیج شدم!...چرا اینا رو تو کتابای رشته ما ننوشته بودن؟ !!!! :) کارشناس گل نداریم اینجا؟ من چی باید می خریدم؟ آیا گل هایی که خریدم اشتباه بوده؟ اصلا 2 تا آفتابگردون بزرگ میخریدم یا یه گلدون شمعدونی یا سه شاخه خرزله چی؟:) خدائیش اینجا چرا اینقدر ساکته؟ چرا هیچی نمی گید شما؟:)

راستی  تا یادم نرفته اینم عکس گل عتیقه ایه که من خریدم!:) بعد سالها رفتم چشم بازار رو کور کردم:) بنظرم از این به بعد باید یه هفته ای یه دسته گل بخرم تا بیشتر تجربه کسب کنم..حالا برای کیش مهم نیست برای میش مهمه:)



۱۱ نظر موافقین ۶ ۱۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۳۳

فردا روز 12 اردیبهشت هست و همونطور که می دونید عشق به آنجل در وجود من فوروان میکنه!

به همین خاطر از یکی دو روز قبل دست به کار شدم و هدیه ای که برای آنجل در نظر گرفته بودم رو خریدم و امروز با یک دسته گل و یک  بسته بزرگ شکلات قافلانکوه؟ غافلانکوه؟ حالا هر چی، خریدم و رفتم خدمت آنجل عزیز و تقدیم حضور مبارکش کردم...

شما میدونید که من از مدتها قبل من انتظار چنین روزی رو می کشیدم و امروز بار بزرگی از روی دوش من برداشته شد

هر چند بخاطر اینکه آنجل عزیر رو ببینم یک ساعت و نیم معطل شدم...آنجل عزیز یک طبقه پایینتر داشت از دانشجوها امتحان می گرفت و من اینو نمیدونستم و در حالی که کت تنم بود و واقعا گرمم شده بود، انتظار می کشیدم...هر چند کت تن من نبود و کت تن آنجل بود....

بالاخره لحظه موعود فرا رسید و من تونستم آنجل عزیز رو ببینم و هدایام رو تقدیم حضور مبارکش کنم و روزشو بهش تبریک بگم....

(آنجل= آنجل عزیز= فرشته = استاد راهنمای جان، فکر کنم الان 4 امین سالیه  که من باب توضیحات باید خدمتتون عرض کنم که ایشون آقا هستند.)

۲ نظر موافقین ۶ ۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۱۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۲۸