چقدر دوست داشتم چراغ وبلاگ هایی که سالهاست انتظار پستی جدید ازشون رو دارم روشن بشه...دلم برای پست هاشون و کامنت هاشون تنگ شده...این شرایط برای بیان رو نمیشد واقعا پیش بینی کرد...هر چند خودمم هم گرفتارش شدم..اتمسفر فعلی بیان دیگه انگیزه برای پست جدید نیمذاره...بنظرم باید از غار تنهایی وبلاگ نویسی بیرون اومد....با آدمها رفت و آمد داشت...حرفهاشونو شنید..حرف زد..بجای نوشتن پست ها برای دیگران برای خانواده بیشتر وقت گذاشت....به خواهر و برادر و پدر و مادر بیشتر سرکشی کرد..با بچه ها سینما رفت...برای کوه و پیاده روی و ورزش وقت گذاشت. ... بجای مزخرفترین کار دنیا یعنی تدریس، به ابداع و نوآوری و خلق آثار ارزشمند دست زد..شاید وبلاگ نویسی مرهم و مسکن بازه ای از زندگی بوده و برای بعضی هنوز باشه..برای بازه زمانی خاصی و اقتضائات اون زمان مناسب بوده..ولی بنظرم باید در لحظه زندگی کرد....همیشه برخی اتفاقاتی که ممکنه بنظر ما بد و حشتناک بنظر برسند کاملا بد نیستند خوبی هایی هم دارند...من از این وضعیت خیلی ناراحت نیستم ...