این سفرنامه ها رو بیشتر برای خودم مینویسم نمیدونم چقدر برای شما جذابیت داره..ضمن اینکه به صورت کاملا رندم هر جا که سوژه جالبی به نظر خودم بوده عکس گرفتم....از خیلی جاها و سوژه ها هم دوست داشتم عکس بگیرم که یا فرصت نبود و یا امکانش وجود نداشت
سفر دو روزه من به دو استان اصفهان و یزد و مراکزشون در تاریخ 8 و 9 خرداد 95 بوده و دلیل سفرم هم نیّات شومی بوده که در ذهن پرورش دادم! یستردی؟!!!!
تصاویر هم بعضا در سخت ترین شرایط حرکتی و آب و هوایی گرفته شده لطفا به وضوح و کادر بندی گیر ندید.... جگرتونو بخورم خام خام
(لطفا نگید چه بی نزاکت...این اصطلاح قبلا تو فروم هایی که عضو بودم زیاد کاربرد داشت! )
روز چهارشنبه به تاریخ پِنجمین روز از سومین مال سنه 1395 (اینقدر از این کلمه سنه متنفرم خدا میدونه ولی چه کنم دیگه اومد!) به مکتب خانه ای بر فراز کوههای سر به فلک کشیده البرز رهسپار گشتیم تا در یک ماراتن دیگر بخت آزمایی نماییم..(خدائیش حسش نیس ادبی صحبت کنم...گیر ندید لطفا)
ترافیک صدر که وحشتناک بود......ولی با هر جون کندنی بود خودمو رسوندم به مکتبخونه.....هیچی دیگه من معمولا سرمو میندازم پایین و با ماشین میرم تو مکتب خونه..نگهبانی هم اصلا گیر نمیده....معمولا اگر عینک دودی هم زده باشی و اصلا بهشون توجه نکنی کمتر گیر میدن. ...یه نکته هم داره که دستی که براشون بلند کنی خیلی تاثیر داره.....البته سعی کنید لبخند نزنید چون میفهمن داری سیاشون میکنی! گولو گولو که نیستن....
خلاصه خوب شد با ماشین رفتم داخل مکتبخونه! والا سینه کش کوه رو باید میگرفتم تا به حال مصاحبه میرسیدم..ماشینو که پارک کردم یه قلوه سنگ بزرگ گذاشتم زیر چرخ جلو سمت شاگرد که ماشینم سقوط ازاد نداشته باشه!
رفتم برای مصاحبه..با یه گالینگور از تمامی غلطهای اضافه ای که در زندگی علمی پژوهشی ام داشتم!
تازه تو دو تا گرایش هم ازم مصاحبه کردن ....اینقدر سوال پیچم کرده بودن دیگه چشمام داشت سیاهی میرفت! گمونم از ایده هایی که هنوز به ذهن دانشمندان به نام رشته ما نرسیده بود هم سوال کردن.....یکم صبر میکردم بابد مشکل ترافیک تهران و مذاکرات برجام رو هم حل میکردم ! البته از اتاق فرمان میگن برجام به فرجام رسیده ......خب خدا رو شکر من خیال کردم هنوز تو فلکه اول تهرانپارس گیر کرده!!!!
جالبه بعد مصاحبه یکی از این اساتید گفت بیا اتاقم با هم گپ بزنیم...اولش امیدوار شدم....ولی آخرش این شعر از مولانا (میدونم از مولانا نیست گیر ندید لطفا اینجا فقط مولانا به سیاق جمله میاد) رو هی تکرار میکردم که:
مرا به خیر تو امید نیست...شر مرسان!
دکتر شفیعی کدکنی:
«...بنده به گواهی اسناد موجود، حدود پنج سال است که حاضر نشدهام استاد راهنمای رساله دکتری یا فوق لیسانس باشم، زیرا از گرفتن پول در این ارتباط بسیار متنفرم. اکنون شنیدهام که این راه و رسم به همت حضرتعالی و همکارانتان در شرف حذف شدن است. به شما تبریک میگویم و حاضرم سالی بیست رساله دکتری را مجّاناً قبول کنم.»