چند روز پیش که ساعت یک نصف شب با پرواز زاگرس برگشتم تهران و خسته و کوفته رسیدم خونه، فردا صبحش سوار اسب سفیدم شدم ولی از بس که خسته و گیج بودم گلگیر اسب سفیدم رو کوبوندم به در پارکینگ!
خون نیومد ازش ولی گمونم اوخ شد منم رفتم پیش عموصافکار، اوخشو خوب کنه!
امیدوارم اسب سفیدم منو بخشیده باشه
اینم هنرنمایی داداشتون: