نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵۷۰ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

برای من سواله..خیلی هم سواله......من هنوز اینو نتونستم برای خودم حل کنم:


چرا وقتی به یکی پیامک میدی، بجای اینکه با همون پیامک جوابتو بده، زنگ میزنه! خب با مرام، با وفا، من اگر میخواستم بهت زنگ بزنم پیامک نمیدادم! حتما یه جاییم نمیتونم حرف بزنم! یعنی یه پیامک دادن اینقدر سخته؟ یعنی درک این مطلب که پیامک با پیامک، کال با کال اینقدر مشکله؟


بنظر شما این انتظار زیادیه؟ الان میخوام شتک اونی که تماس گرفته رو هتک کنم....بنظر شما کار درستیه؟

۹ نظر موافقین ۱۵ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۳

ما نود و شش درصدی ها به احتمال زیاد  اکثرا از پنیرهای پاستورزده یا پاستوریزه  یا پنیرهای کاله، چوپان دورغگو، رامک دوست بزرگ و کوچک، پنیرخامه ای و... استفاده می کنیم. ولی ممکن است نود و شش درصدی ها هم علاوه بر پنیر پاستور زده، از پنیر لیقوان یا پنیر تبریزی استفاده  کنند..البته با شرایط فعلی ما چهاردردصدی ها گهگداری ممکن است از پنیر لیقوان بهره بجوییم! نمیدانید پنیر لیقوان گوسفنذی چرب با نان کره ای تبریزی که شبیه همون بربری های خودمونه با کره ای که بهش اضافه میکنن صبحانه تون رو چقدر متفاوت میکنه و تو روحیه تون تا اخر روز چقدر موثره...

راستی چند روز پیش باتری اسب سفیدم در پارکینگ عمرشو داد به شما...حس و حالش نبود زنگ بزنم به ایرتویا_امداد خوروی تویوتا_ (مثلا اسب سفید ما تویوتاست!)- لاجرم زنگ زدم 096440 امداد ایران خودرو...یه پسر مودب اومد  با ماشین امداد ، باتری رو عوض کرد و تک استارت ماشین روشن شد....درسته که بالاتر از نیم میلیون هزینه کردم ولی از اسب سفیدم ممنونم که باتریشو تو پارکینگ عوض میکنه، بنزینش تو پمپ بنزین تموم میکنه، شبا دندوناشو مسواک میکنه و جیششم میگه و خلاصه اسب سفید نازیه:)

خدایا بخاطر همه نعمتهایی که در حال حاضر دارم تو را سپاس میگویم واز تو خاضعانه و خاشعانه میخواهم  تا پایان سده 14 خورشیدی، عفّت کلام مرا (خصوصا پس از بازگشت از خرید اقلام روزانه)حفظ فرمایی!..آمین ای پروردگار چهاردرصدی ها و نود و شش درصدی ها...

۶ نظر موافقین ۱۵ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۰۹:۱۶

ما یه درس داشتیم سختترین درس دوره لیسانس بود..با یه استاد بسیار سخت گیر....یادمه فقط یه دفتر 60 برگ براش تمرین حل کردم... ودفتر رو  بجای تمرینات اون درس تحویل استاد دادم..همش هم پر از انتگرال دوگانه و سه گانه و کوفت وزهرمار و درد و زقّوم و .....آخرش هم استاد نمره اول کلاس یعنی 18 رو به من داد و جلوی اسمم تو برگه اعلام نمرات  که روی در اتاقش نوشته بود، نوشت با افتخار 18..

نمیدونید چقدر ذوق کردم.....بچه ها وقتی نمرات رو دیده بودن، خوشمزگی شون گل کرده بود و جلوی نمرات 14 و 15 خودشون نوشته بودن نصف افتخار . جلوی اسامی اونایی که حدود 10 شده بودن، نوشته بودن یاران ناپلئون! زمان ما نمرات رو میزدن پشت در...مثل الان که سامانه نبود...

الان سالها از اون دوران میگذره..چه دوران خوشی بود...رقابت داشتیم سر نیم نمره، و ما پسرا برامون افت داشت یه دختر بیاد از ما نمره بیشتری بگیره..دخترا هم فکر کنم همینطور بود و خلاصه میخواستن خودشونو اثبات کنن...اونموقع لازم بود..ولی اان دیگه نیازی به اثبات نیست و اثبات شده هستن ..چه بسا اینکه بودن....بگذریم

داشتم سایت سازمان سنجش رو نگاه میکردم، برخورد کردم به آزمون عملی رشته هنر، همونایی که دو سه تا فاکتور خدادادی و غیر خدادادی هم اگر گیرشون بیاد، خودشونو با چند تا فیلم آبدوغ خیاری میبندن و میلیارد درو میکنن...

آزمون ها رو با هم در این لینک مرور می کنیم:


الف) همراه داشتن و ارائه اسناد و مدارک مربوط به سوابق بازیگری(مانند بروشور، پوستر یا عکس) و دیگر فعالیت‌های تئاتری اعم از آموزشی، پژوهشی و هنری. ب) آمادگی برای اجرای یک قطعه نمایش به صورت بداهه. ج) اجرای یک قطعه منتخب که پیشتر به آگاهی متقاضی رسیده‌است. د) خانم‌ها می‌بایست تک‌گویی «خانم ایکس» از نمایشنامه «قوی تر» اثر «آگوست استریندبرگ» ترجمه «احمد پوری»،نشر مشکی، اجرا و بازی کنند(مطابق متن ذیل). هـ)آقایان لازم است تک‌گویی شخصیت «ینک» از نمایشنامه «میمون پشمالو» اثر «یوجین اونیل» ترجمه «دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی»،نشر سروش، را اجرا و بازی کنند

متن تک گویی آزمون عملی بازیگری به تفکیک نقش خانم‌ها و آقایان

متن نمایشی مربوط به آزمون عملی کارشناسی ارشد رشته بازیگری

نقش خانم‌ها

«خانم ایکس» نمایشنامه‌ی «قوی تر»

از کتاب «سه تک گویی»

نوشته‌ی: آگوست استریندبرگ– ترجمه احمد پوری- نشر مشکی

نقش آقایان

«ینک» از نمایشنامه‌ی «میمون پشمالو»

از کتاب «گزاره گرایی در ادبیات نمایشی»

نوشته‌ی: یوجین اونیل– ترجمه دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی- نشر سروش

خانم ایکس:

«وای که چقدر ازت متنفرم. میفهمی چی میگم؟ تنفر! تو هم که چقدر خونسرد نشستی این گوشه، عین خیالتم نیست که امروز اول ماهه یا آخرشه یا کریسمسه یا مردم دور و ورت خوشحالن یا ناراحتن. تو حتی قدرت این رو نداری که بخوای کسی یا چیزی رو دوست داشته باشی یا ازش متنفر باشی. عین لک لکی که چشم بدوزه به سوراخ موش صحرایی، عاجزی از اینکه خودت بو بکشی و شکارت رو پیدا کنی. تو فقط بلدی چطوری یه گوشه قایم شی و منتظر شکارت بمونی. فکر میکنم بدونی که مردم اسم اینجا رو گذاشتن تله موش. تو همینجوری نشستی اینجا و روزنامه گرفتی دستت به امید اینکه خبر کسی رو بخونی که بدبخت شده یا از تئاتر اخراجش کردن... اینجا نشستی و هر لحظه منتظری یه قربونی از راه برسه. مثل ناخدایی که کشتی ش شکسته باشه، آخرین امیدت رو بستی به بخت و اقبالت. اینجا تو منتظر باج گرفتنی. آملی بیچاره! میدونی، با همه اینا من دلم برات میسوزه، چون میدونم واقعاً بدبختی، بدبخت مثل یه حیون زخمی. دشمنی میکنی، چموشی میکنی، چون زخم خورده ای. برای من سخته که از دستت عصبانی بشم، هرچند که باید میشدم؛ ولی به هر حال تو ضعیف تری... اون ماجرای تو با باب... خوب، میبینم که ناراحتم نکرده... تو من و عادت به شیر کاکائو خوردن دادی، اگه کس دیگه ای هم این کارو میکرد فرق زیادی نمیکرد ( قاشقی پر از شیر کاکائو در دهان میگذارد) علاوه بر این شیر کاکائو یه نوشیدنی سالم و مقویه. اگه تو به من یاد دادی چطوری لباس بپوشم، اینجوری علاقه شوهرم رو بهم بیشتری کردی. این همون چیزیه که من از تو گرفتم، ولی خودت گمش کردی. اگه بخوایم منصفانه بگیم، تو اونو تقریبا از دست دادی، البته بدون شک قصد تو این بوده که من اونو از دست بدم، خیلی هم تلاش کردی، ولی الان حسرت میخوری... من این کار رو نکردم. آدم نباید اونقدر خودخواه و یه دنده باشه. قبول میکنی که الان حقیقتاً من قوی ترم ؟...»

 

ینک:

(با خنده ای تلخ) دارین ورودم را به شهرتون خوش آمد می گین، نه!؟ درود! درود! خوشحالم که همه رفقا اینجا جمعند!

(سکوت. سپس با لحنی دوستانه و تا حدی مسخره آمیز خطاب به گوریل داخل قفس)

ای یارو، عجب مرتیکه گردن کلفت و زمختی به نظر می آی! من تا حالا گوریل های زیادی دیده بودم، اما این اولین باریه که دارم یکیشون رو درست و حسابی اندازه وارنداز می کنم. عجب سینه ستبری داری. شونه هاتو نیگاه کن، عین دو تخته سنگ. بازوهاتو برم، مثل کنده هیزم می مونه!... عجب مشتهای پر زوری داری. شرط می بندم یه تنه از پس همه اون کله پوکا برمی آی!

)مکث) خیلی خوب بابا. فهمیدم چی می گی. تو داری نفس کش می طلبی. همه دنیا رو به جنگ می خونی. حرف منو خوب فهمیدی؟ نکته هامو خوب گرفتی؟

(با تلخی) راستی چرا تو زبون منو نمی فهمی؟ مگه ما از یه خانواده نیستیم؟ مگه ما عضو یه باشگاه نیستیم؟ باشگاه میمون های پشمالو؟ (مکث) که تو همان میمون پشمالویی! که من به چشم اون دختره شبیه تو بودم!؟ واسه همین وقتی چشمش به من افتاد اسم تو رو صدا زد... اما خیال کرده. من مثل تو، توی قفس نیستم، آزادم از جا در بروم و له و لوردش کنم. واسه همین از من گریخت و خودش رو قایم کرد... اما به عقلش نرسید که من مثل تو، توی قفسم. یه قفس محکم تر و تنگ تر... شاید تو یه روزی قفست رو بشکنی و آزاد بشی، اما من چی؟ من یه همچین شانسی رو ندارم. تو یه جایی داری که فرار کنی. اما من کجا فرار کنم؟(سردرگم). اه، لعنتی، توی چه درکی گرفتار شدم! همه چیز عوضیه. همه چی وارونه است. (مکث) به گمون من توخیلی دلت می خواد بدونی من واسه چی پیش تو اومدم، هان؟خوب بهت می گم . تمام دیشب رو من روی نیمکت، توی پارک خوابیدم. صبح که خورشید داشت طلوع میکرد نیگاش کردم. خیلی قشنگ بود. آسمون به رنگ سرخ و کبود و سبز شده بود. به آسمون خراش ها نیگا کردم، همه از فولاد بودن. به کشتی های بخاری نیگا کردم، اونا هم از فولاد ساخته شدن... همه چیز از فولاد لعنتی... اما آسمان صاف بود هوا داشت گرم می شد. باد خوبی هم راه افتاده بود.

 

 


۹ نظر موافقین ۱۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۹:۲۶

امروز هر کاری کردم نتونستم به تلاشم ادامه بدم....لاجرم نشستم یه فیلم سینمایی ایرانی برای 45 سال پیش رو دیدم..واقعا چرا من این فیلم رو زودتر ندیده بودم......نه اینکه خیلی خاصی باشه..ولی خب تو پازلهای فکری من باید این فیلم خیلی وقت پیش دیده میشد تا جای قطعه پازلی خالی نمونه.....فیلم تاثیرگذاری بود..البته نه روی من...بلکه روی آدمهای اون دوره زمونه....شاید هنوز هم تاثیر داشته باشه رو آدمها که امسال متوجه شدم ظاهرا اثراتش هنوز باقی مونده.....اما نتایجی که از فیلم میگیرم:

1- تمایلات مثبت و منفی آدمها بعد 45 سال هیچ تغییری نکرده

2- خاصیت فیلمهای قدیمی، تطبیق و مقایسه آدمها، خیابونها، وسایل تو خونه، تکیه کلامها و نوع گویشها با نوع امروزی شون هست....

3- با شناخت این ویژگیهای نسل قدیم، بهتر میشه ریشه بعضی از رفتارها، گرایشات و نحوه برخورد با مسائل رو در سالهای قبل بهتر هضم کرد و فهمید

4-حتی گرایشات و علائق و سلایق پدر و مادرها رو تا حدی میشه فهمید...

۵ نظر موافقین ۱۴ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۱:۳۷
بعید میدونم شماها یادتون بیاد...ولی گمونم پارسال بود که از کلاغای دانشگاهمون اینجا نوشتم و کلاغی که داخل دانشگاه یه خیابون رو قرق کرده بود و هر کی میومد میپرید سرش و نوک بهش میزد!!...چند تا از دخترا از بس جیغ کشیدن و فرار کردن فکر کنم در آستانه سکته زدن بودن! نمیدونم چرا گیر داده بود به دخترا!!....کلاغ هَوَل!!!  کلاغ هم کلاغای زمان قدیم! و نوشتم براتون که من در یه حرکت فداکارانه و شجاعانه زنگ زدم به حراست دانشگاه و اونا با تفنگ شکاری اومدن سروقت کلاغا!!...شما نمیدونید در اینگونه مواقع ما آقایون چقدر احساس فردین بودن، ژان وارژان بودن یا رابین هود و زورو بودن بهمون دست میده:)))..دست خودمونم نیست! البته بعد از زنگ زدن رو دیگه درک نکردم....ولی امروز با جسد یک کلاغ روبرو شدم..امیدوارم همونی باشه که دخترا رو نوک میزد! فقط بال و پرش مونده....احتمالا طعمه سگها شده...از قدیم گفتن از مکافات عمل غافل نشو...گندم، ز پدر و مادر ایرانی بروید، جو زِ  پدر و مادر خارجی!

۴ نظر موافقین ۱۴ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۰۹:۲۰