دیروز یه سر رفتم اون یکی دانشگاه برای یکی از دانشجوها موضوع پروژه انتخاب کنم..
مسئول امور کلاسها که هیشوخ ما رو تحویل نمی گرفت کلی تحویلم گرفت گفت خیلی وقته تشریف ندارید! دلمون تنگ شده! منم تو دلم گفتم آره جوون عمه ات! تو و دلتنگی؟ سالی دوازده ماه ما رو تحویل نمیگیری حالا یه ترم نبودم دلخسته من شدی؟:))
ولی دانشجوم که بهم زنگ زده بود و موضوع پروژه شو بنا بود تعریف کنم بسیار دانشجوی مودبی بود...می گفت مغازه لوازم خانگی داره و این روزا کاملا سرش خلوته و وقت داره پروژه رو انجام بده..حسابی راهنماییش کردم و گفتم تا تهش باهاتم..هر کمکی خواستی هستم....پسر خوبی بود..موضوع خوبی هم از کار دراومد بنظرم..حتی آدرس و تلفن جایی که باید قطعات رو خریداری کنه هم بهش دادم...
ضمنا اونایی که 4 درصدی هستن هیچی ولی 96 درصدی ها بیشتر هوای پدراشونو داشته باشن..این روزا بهردلیلی پدرا خسته ان..کمتر چیزی ازشون بخوایید، بیشتر بهشون محبت کنید، کلی گفتم: