به ملت میگی:
<< بیزحمت تو که داری میری قبرستون، این یه بطری آب رو هم بریز سر قبر باب بزرگم! >>
(البته در مثل مناقشه نیست، مثاله)
میگه:
<< پس قربونت، بیا ضامن وام من هم بشو!!!!! >>
(یه وام چهارساله با اقساط دفترچه ای!!!!)
و ما هم که از بچگی "نه" گفتن رو یاد نگرفتیم، شوربختانه میره تو پاچه مون! و لاجرم ضامن میشیم!
(اسمایل خاک بر سری همونی که مخشو محکم میکوبونه تو دیوار! میدونید کدوم رو میگه که؟)
بعدش آرزو خواهیم کرد که ای کاش باب بزرگمون نمرده بوده که بخواد قبر داشته باشه که بخوایم فلانی رو واسطه کنیم که آب بریزه رو قبرش که اونم بخواد ضامنش بشیم و ما هم بخوایم تو رودربایستی گیر کنیم و بریم ضامنش بشیم!
خوش بحال مردم پنسیلوانیا که لااقل مثل ما ایرانیها اینقدر تعارف و ردربایستی ندارن! خوشششششش بحالشون!