جدیدا هم صحبت خوبی برای راننده تاکسیا شدم! از کرایه ها شروع میکنم، بعد به قیمت باتری و سرپلوس و سگ دست و شغال دست میرسم! همشم که گرون شده! به این آخریه گفتم هر چقدر نگران تاکسی ات هستی، نگران روح و روان و اعصابتم باش! خیلی خوشش اومد! خیال کرد من خیلی ادم حسابیم!
پیرمردهای تو مترو هم راحت با من هم صحبت میشن!
امروز دو سه خط مترو سوار شدم نزدیک 50 هزارتومن جنس خریدم! چه چیزای بدرد بخوری میارن تو مترو! جدیدا خانوما هم میان قسمت مردونه جنس میفروشن! ندیده بودم! فروششون بیشتره!
آقا سوزن نخ کن!! تو مترو سوزن نخ کن میفروشن، آقایون همه دو تا سه تا سوزن نخ کن میخریدن! من موندم آخه سوزن نخ کن رو آقایون میخوان چیکار؟!!!!
کلاسمو کنسل کردم....به دانشجوهام گفتم اگر میتونید جایگزین روز کنسل شده، فلان روز بیایید؛ همه مخالفت کردن جز یکی دو تا دانشجو، پیام این یکی خیلی به دلم نشست:
سلام العلیکم استاد، ..... هستم از شاگردان شما در همه مراحل زندگی ، استاد عزیز شما هرچی بفرمایید همونه حرف حرفه شماست بفرمایید جمعه بیا ، من میام
یه چند تا دیگه دانشجو این شکلی داشتم اول قیام میکردم، بعد خروج میکردم! یار صدّیق به اینا میگن! دانشجویی را اینا معنا میبخشن! بقیه اش صوصول بازیه!:))
شیطان درونم چند وقتیه داره مخ منو میزنه که یه فرصت مطالعاتی بگیرم، از این بهشت برین و دارالخلد و ام القرای اسلامی رهسپار بلاد کفر بشم و یک فرصت مطالعاتی اونجا بگیرم، خدا رو چه دیدی؟ شاید همون آلمان قسمتمون شد! البته چهارتامشکل عمده وجود داره! یکی اینکه من آلمانی بلد نیستم! دوم اینکه اونجا قطعا آلمانی زیاده! سوم اینکه دستشویی شون فرنگیه! چهارم اینکه میترسم برم بانوی ژرمنی رو پیدا کنم ولی کبری 11 بیفته دنبالم!! نظر مثبتتون چیه؟ برم فرصت مطالعاتی یا بیخیالش شم؟ (خدائیش درست راهنمایی کنید من بدبخت نشم! سرنوشت منو دارید با مداد تدبیرتون رقم میزنیدا، برای سحر دختر خواهرتون نقاشی نمی کشید که!)