نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هفده شهریور» ثبت شده است

دیروز علیرغم اینکه روز سختی بود ولی روز شیرینی بود

حتی با این حال که نصفه باقیمونده دندون کرسی پایینم، حین خوردن جوجه کباب تو سلف مکتبخونه آرزوهام شکست! 

بدجوری تیکه دندون وسط لثه گیر کرده، دل و دماع دندون کشیدن هم ندارم...انقدر باهاش سر میکنم تا خودش از رو بره! تخثیر خودش بود الان وقت شکستن بود؟

دیروز همون روزی بود که سه سال انتظارشو کشیده بودم...بالاخره رویاهام به حقیقت پیوست و من تو مکتبخونه آرزوهام ....بی خیال....البته همش و همش لطف خدا بود...تلاش من هم لطف خدا بود .....

کلا روز شیرینی بود دیروز..

هر چند عصرش دوباره واحدهای ترم دیگه رو که برای تدریس تو یه دانشگاه دیگه گذاشته بودن برام  تایید کردم و بعدش دیدم همه دانشجوهاش کاردانی هستن! سه چهار ترمه با این کاردانی ها برام درس میذارن دیگه قیافه هاشون تکراری شده برام! (البته با کارشناسی ها هم گذاشتن ترمای قبل) 

 اوه اوه..از دیدن اون پسره یاشار و اون دختره اکرم دیگه کهیر میزنم! 

اینا چرا همه واحداشون با منه؟زنگ زدم به اون دختره از خود راضی-مسئول آموزش-(کاش به جای اون همه قر و فر یکم قیافه یا حداقل اخلاق داشت) که اسمش خودشو گذاشته مسئول آموزش دانشگاه! (دانشگاه که چه عرض کنم دبیرستان دخترونه ازون دانشگاه باکلاستره)....که شانس آورد نبودش و رفته بود مسافرت....یکی دیگه به جاش گوشیو برداشت....این دومیه دختر خوبیه..میخواستم بگم بیام ببافمت؟ این واحدا چیه گذاشتی برام؟حقیقتش روم نشد.....دیگه این ترم هم رفت تو پاچه مون..واحدا رو میگم...ایشالا ترم دیگه! باهاشون دیسکانکت میشم....تا قدر منو بدون که هیش وخ ندونستن! 

ضمنا دانشجوها به خون اون دختر از خود راضیه -مسئول آموزش-تشنه ان! بگذریم....

پریشب خندوانه رو دیدین؟که مهمونش عمو پورنگ و مادرش بودا......... خیلی فاز داد....کلی خندیدم

چندین شبه بجای شام میوه میخورم..... راستی هسته شلیل این شکلی دیده بودید؟!


۱۵ نظر موافقین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۴۷