فیلم The Physician "ابوعلی سینا" دزدی...... تو روز روشن؟!!!
امروز عصر فیلمی دیدم با نام The Physician محصول 2013
فیلم قابل تامل و عجیبی بود
مهمترین نکته فیلم تغییر واقعیت و توهین آشکار به مایه افتخار و مباهات ایرانی ها یعنی ابوعلی سینا بود و از همه مهمتر تحریف تاریخ!
و در ادامه توهین به ایرانی ها و مثل همیشه مظلوم نمایی یهودیت!!!
قسمت اول فیلم در شهر لندن انگلستان و قسمت دوم در شهر اصفهان اتفاق میفته- فیلم در سده یازده میلادی و به طرز ناشیانه ای بنا داره تا شیخ الرئیس رو به نفع یهودیت مصادر کنه و سپس از ایرانی ها چهره خشنی نشون بده
جالبه این چهره بوعلی سینا در فیلم هست!
در ادامه مطلب عکسهایی از فیلم و نقد فیلم رو تقدیم میکنم
توصیه بنده: حتما این فیلم رو ببینید تا بدونید تا چه حد با ایران و مفاخر ایران دشمنی دارند- نقدها رو هم حتما بخونید
داستان این فیلم با نمایش سالیان تاریک قرون وسطا در سدهٔ یازده میلادی در اروپا آغاز میشود. راب کول یک بچه یتیم و بسیار فقیر انگلیسی است که والدینش را براثر بیماری از دست میدهد و به علم پزشکی علاقمند میشود تا بلکه بتواند از مرگومیر انسانها جلوگیری کند. او پس از یک عمل جراحی آب مروارید از چند کحال یهودی میشنود که تنها پزشک و حکیم بزرگ جهان شخصیست به نام ابوعلی سینا که در سرزمینهای شرقی در شهری به نام اصفهان زندگی میکند.[۳][۱] او مصمم به سفر به اصفهان و شاگردی و تلمذ نزد شیخالرئیس میشود.
در اصفهان راب کول خود را بهشکل یهودیان درمیآورَد تا بتواند به شاگردی شیخالرئیس برود (بهجهت جنگهای صلیبی، مسیحیان و نیروهای اسلام در زمان فیلم با یکدیگر در جنگند). او بهزودی پیشرفتهای سریعی در نزد استاد میکند و رفتهرفته از شاگردان محبوب شیخالرئیس میشود. اما خطر در کمین است و «طغرل» (فرمانده سپاه سلجوقی) قصد فتح اصفهان را دارد اما سلطان علاءالدولهٔ دیلمی مانع اوست. روحانیون مسلمان که از تدریس فلسفهٔ ارسطو توسط شیخالرئیس و نیز حمایت سلطان از آنان و یهودیانِ شهر سخت خشمگین هستند با طغرل پنهانی بیعت کرده و به سلطان خیانت میکنند و اصفهان نهایتاً سقوط میکند. اما سلطان که توسط شیخالرئیس، راب کول، و دوست یهودیاش مورد عمل جراحی آپاندیس قرار گرفته بوده، بهعنوان قدردانی از آنان یهودیان را نجات داده و در لحظات واپسینِ سقوطِ شهر از اصفهان فراری میدهد. روحانیون مسلمان نیز کتابخانه شیخالرئیس را سوزانده و حکیم که از نابودی مدرسهٔ طبابت خود بهشدت دلشکسته شدهاست بهطری زهر مینوشد و در لحظات آخر عمر خویش نوشتههای شخصیاش را به راب کول میدهد و به او سفارش میکند که در غرب راه او را ادامه دهد. سلطان علاءالدوله در نبرد با طغرل کشته میشود و اصفهان به دست طغرل و روحانیون مسلمان فتح میشود و در آتش میسوزد. راب کول با معشوقهٔ یهودی و ایرانی خود به انگلیس بازمیگردد و در لندن یک بیمارستان تأسیس میکند. در صحنهٔ نهایی فیلم، کودکی در کوچههای لندن با وجد از طبیبی سخن میگوید که از شرق بازگشته و تمام امراض را مداوا میکند، درحالیکه آفتاب بر فراز لندن درحال طلوع کردن است
ولی ما چیکار میکنیم؟؟؟
میشینیم سرمایه میذاریم روی یه مشت فیلمای زرد و خاکستری که یا فمنیستین یا خیلی رویایین یا معتادن یا خانواد هها در حال جنگ و دعوا و از هم گسستنن...