نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

 

به نام خدا

 

اول، یک گروه جاسوس که از دستورات ما پیروی کنند در کشور آمریکا مستقر میکنیم.

سپس آنها را در راس امور قرار میدهیم و با کمک آنها به پنج دستورالعمل زیر عمل می‌کنیم:

 

1- دخترها و پسرها را از همان کودکستان از هم جدا میکنیم تا از همان زمان، همگی آنها تبدیل به انسانهای بیماری شوند و تا سطح کمی کمتر از دیوانگی به پیش روند

مثلا پسرها فکر کنند دخترها چقدر جاذبه دارند، چقدر متفاوتند، چقدر فرشته‌اند، ولی غیر قابل دستیابیند، نمی‌توانم با آنها حرف یا قدم بزنم

و همین افکار را هم دخترها نسبت به پسرها پیدا خواهند کرد.

بعد که همه را تا آخر عمر بیمار جنسی کردیم تا به چیزی جز جنس مخالف نیاندیشند کلیه ثروت مادی و معنویشان را غارت میکنیم

 

2- علوم‌انسانی را بی‌حیثیت می‌کنیم.

کاری میکنیم تا آمریکاییها، رشته‌های علوم‌انسانی را مسخره کنند. و بی ارزش بشمارند.

دستور میدهیم، به فارغ التحصیلان رشته‌های: فلسفه، مدیریت، جامعه‌شناسی، اقتصاد، روانشناسی، حقوق، قضاوت و ... ، کار ندهند و بیشترشان، سالها دنبال کار بگردند.

در عوض، رشته‌های فنی‌مهندسی، پزشکی و دندان‌پزشکی را خیلی پررونق و پولساز میکنیم.

میگوییم علوم‌انسانی مربوط به انسانهای خنگ و لات است

سپس، مغزها را میبریم رشته‌های مهندسی، پزشکی و دندان‌پزشکی

به دلیل اینکه بچه‌های علوم‌انسانی از استعدادهای متوسط به پایین انتخاب شده‌اند توانایی حل مشکلات مدیریتی و اجتماعی را نخواهند داشت،

بنابراین آمریکاییان مجبور میشوند بااستعدادتر‌ها که درس این کار را نخوانده‌اند مثل مهندس‌ها و دندان‌پزشکها را بگذارند کار مدیریت بکنند.

تمام کارهای مدیریتی کشور به جای اینکه دست مدیران بیفتد، به مهندسان و پزشکان و دندان‌پزشکان سپرده میشود

فیلسوفی وجود نخواهد داشت که تئوریهای عقلانی را به جامعه عرضه کند.

جامعه‌شناس قوی برای حل مشکلات جامعه به وجود نخواهد آمد.

یک وکیل و حقوق‌دان باهوش و خبره نخواهند داشت و تا آخر، در نتیجه کشور درست اداره نشده و همه ارگانها و سازمانهایش از هم می‌پاشد.

سپس ما ایرانیان وارد عمل می شویم و تمام آن استعدادهای آمریکا که در رشته‌های مهندسی مثل: فیزیک، فضا، نانو، مکانیک، برق و ... تحصیل کرده‌اند را دعوت‌نامه می‌زنیم تا بیایند کشور ما، مفت و مجانی شروع به کار کنند.

روزی 15 ساعت از آنها، کار خرحمالی می کشیم و گاهی هم توی سرشان میزنیم که اگر به کار زیادت اعتراض کنی، مجوز اقامتت را می‌گیریم و تو مجبور میشوی به همان دیوانه‌خانه‌ی آمریکا باز گردی.

آنوقت است که وی مثل اسب، شروع به کار میکند و دم نمیزند تا روز مرگ.

 

3- موسیقی را کلا از مدارس حذف میکنیم.

اولا ً، وقتی موسیقی خوب، از کشورشان حذف می‌شود، جای آنرا افسردگی و دلمردگی خواهد گرفت.

دوما ً همگی نسبت به موسیقی، بیسواد میشوند و فرق ماما ی گاو و موسیقی بتهوون را نخواهند فهمید و همین موضوع به ما کمک میکند تا بهتر بتوانیم آنها را نسبت به خواننده‌های خودمان علاقمند و عاشق کنیم.

تا مثلا وقتی نام یکی از خواننده‌های ما را می‌شنوند از حس حقارت، حتی نتوانند حرف بزنند

آنوقت است که عاشق کشور ما، موسیقی ما، فرهنگ ما، فیلمهای ما و کلا عاشق ما میشوند و ما تا میتوانیم، از این قضیه سوءاستفاده کنیم .

 

4_اجازه نمیدهیم که تاریخ گذشته خود را بدانند به این روش آنها کم کم بی هویت شده و نسبت به کشورشان هیچ عشق و علاقه ای نخواهند داشت و واژه ملیت برایشان ناشناخته میگردد.

 

5_برای سرگرمی جوونهاشون هم انواع مواد مخدر ارزان وفراوان در اختیارشون میذاریم تا اینجوری نسل جوونشون هیچ خواسته ای نداشته باشن و کم کم نابود بشن

به این صورت است که شما می توانید آمریکا را ظرف 30 سال نابود کنید.

 

این بود انشای من برای نابود کردن آمریکا...

 

معلم زیر برگه اش نوشته:

 

انشاء خیلی خوبی بود .

البته اشاره نکردید بهشان یاد میدهیم بی مورد و بدون درک و فهم شعار دهند .

نمره شما ۱۹

 

۰ نظر موافقین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۵۹
۰ نظر موافقین ۱ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۳۹
۰ نظر موافقین ۱ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۴

سلام به همه دوستانی که تشریف آوردند اینجا

راستش مدتیه با خودم کلنجار میرم که در این وبلاگ بنویسم یا نه؟

موضوع دلنوشته رو هم خیلی وقته ایجاد کردم ولی هنوز دستم به نوشتن نرفته بود جز این پست

بعد از مهاجرت از بلاگفا به بلاگ شاید این اولین پستم باشه که خودم مینویسم...بماند که کلی عکسها هم پاک شد با اون آپلود سنترهایی که عمرشون بیشتر از یکسال نیست....امیدوارم بلاگ امانتدار خوبی باشه

اول از همه یکم از پراکندگی موضوعی در این وبلاگ عذر میخوام...آخه انحراف معیار و واریانس موضوعی اینقدر زیاد؟!!!!!

بگذریم.....

سال 94 سال سختی بود....این دو سه ماهی که نشستم برای کنکور دکترا خوندم واقعا دوران سختی بود...اما خوبیهایی هم داشت از جمله دوباره به زندگی علمی ام سری زدم

سال 95 هم که اصلا نمیدونم چی بگم در موردش!

از اعلام نتایج کنکور دکترای آزاد و سراسری اش بگم؟ از پیشنهاد ادامه تحصیلی که در یک کشور خارجی بهم شده بگم و یا از اتفاق مبارکی که در شهریور ماه بناست بیفته؟خدایا حداقل دو سه تا از این کارا رو مینداختی تو سال 96..خصوصا اون اخریه رو...و این وسط تا اردیبهشت هم باید مدرک زبان بگیرم.... ولی کو فرصت برای کلاس زبان...بیشتر میخوام سلف اس تادی برم جلو...میدونم روش مفیدی نیست ولی دِر ایز نات چاره!!!

خیلیها هم که میان اینجا فقط یه مرور کلی میکنن و خداحافظ! نه همدلی ای..نه نظری!! واقعا که!!!!!

در هر صورت کم کم باید دو باره به برنامه ریزی چند ماه قبل بر گردم و آماده شم برای شش ماهه اول و پر اتفاق سال 95

خدایا ما که حرفی نردیم...سال 95 میخوای کلی چرخونه ما رو بچرخونی ، خب بچرخون اون چرخونه رو...منم سعی میکنم خوب بچرخم!..فقط دمت گرم  جاهای خوبشو بیشتر نگه دار و از جاهای سخت و بدش زودتر رد شو...

دمت گرم!!!!


۱ نظر موافقین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۵۸
۰ نظر موافقین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۴۷

با من ساده باش و ساده بگو

مثل پرتو طلایی خورشید

و صدای گنجشکان شادمان از بهار، واضح و شفاف

این گرمی آغوشت، کس دیگری را به آرامش فرانخوانده؟

این شانه های محکم و استوارت، تا ته زندگی قابل اعتماد است؟

و لبخندهایت؟

زودگذر و مقطعی است یا از عمق جان است؟

با این لبخند میتوانم بنای زندگیم را شنارژ بندی کنم؟ و با سرمایه اندکم مصالح ساختمان زندگیم را فراهم؟

تو را به جان آرامشت....چه من چه دیگری..زودتر جوابم را بده

من منتظرم..

منتظر لبخندهای نسیه ات که زندگی نقدم رو با آن بسازم.....



۰ نظر موافقین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۲۸
سایت های مفید جهت آموزش زبان انگلیسی

http://www.ted.com
http://learnenglish.britishcouncil.org/en
۰ نظر موافقین ۱ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۵۷

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید:

 “ می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “ از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خواهد کرد."
اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه:
 “ اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”
خداوند لبخند زد: “ فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”
کودک ادامه داد:‌“ من چطورمی‌توانم بفهمم  مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی‌دانم.”
خداوند او را نوازش کرد و گفت: “ فرشته تو زیباترین و شیرین‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت وصبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.” 
کودک با ناراحتی گفت: “ وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟”
 اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:
 “ فرشته‌ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد خواهد داد که چگونه دعا کنی.” 
کودک سرش را برگرداند و پرسید: “ شنیده‌ام که در زمین انسان‌های بدی هم زندگی می‌کنند چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”
 - فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد. حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
 کودک با نگرانی ادامه داد: “ اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.”
 خداوند لبخند زد و گفت: “ فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت. گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.” 
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. 
او به آرامی یک سوال دیگر از خدا پرسید: 
“ خدایا اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگو.”
 خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “ نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد.به راحتی می‌توانی او را مادر صدا کنی"



۰ نظر موافقین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۱۳