خدا رو شکر که بیان مخاطب چنانی هم نداره، از بین مخاطبانی که باقی موندن بعضیا واقعا به آدم روحیه میدن و باعث میشن باز هم نوشتن در وبلاگ توجیه داشته باشه، ولی بعضیا که آدم انتظار نداره دنبال پر کردن پازلهای ذهنی خودشون هستند و میخوان از همه چی سر در بیارن...از اطلاعات شخصی خودم که 9 ساله نگفتم، اینا یه روزه میخوان همه چیو بدونن...نمیدونم ما که موندیم تو بیان دیگه حریم شخصی برای ما قائل نیستن یا واقعا......نمیذارن آدم با دل خوش و خیال راحت بنویسه....خب اگر بنا بود که من همه چی زندگیم رو با رسم شکل براتون توضیح بدم 9 سالا پیش این کار رو میکردم و ومطمئنا همون سال اول در وبلاگ رو تخته میکردم..کاش یکم برای حریم شخصی همدیگه احترام قائل بشیم..اینو گفتم رودل نکنم و گفته باشم برای یکی دو تا مخاطب کنجکاو ماجراجو..
امروز یه حرکت انتحاری زدم و در یک اقدام کاملا بی سابقه تیغه های برف پاک کن اسب سفیدم رو عوض کردم، الان دیگه تیغه های برف پاک کن اسب سفیدم همش میخواد بگه از اینطرف ازاونطرف!:)، دیگه رو شیشه جلو خط نمیندازه و ردش نمیمونه!...همونجا اسب سفیدم رو یه کارواش سرپایی و یهویی هم بردم!....خودم تعجب کردم از بس یهویی شد!..حدود چند ماهی میشد که نبرده بودم اسب سفیدمو کارواش!..میخواستم باد چرخاشم تنظیم کنم که دیگه وقت نشد بمونه برای یه وقت دیگه....نونوار شد اسب سفیدم....بشنوم دارید بهش میگید: ساعت آب سرد!:)
از آقایون یا خانمها وَن پِن و یوژن گواُ از کشور دوست و همراه ابریشم و دیرینه چین (که نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد!) بخاطر سایت کردن یکی از مقالاتم که هنوز آرکایو هست و پابلیش نشده، بی نهایت سپاسگزارم...
خیلی فاز داد..دمتون گرم...
بازم از این کارا بکنید:)
اجرتون با مائو !:)
امروز یه فیلم 2015 دیدم، مزخرف، شیفت دیلیتش کردم،
ولی این سریال مهیارعیار رو خیلی دوست دارم
خدا رو شکر امشب شاهک کتاب قانون بوعلی سینا رو پیدا کرد...
داستان زیبایی داره
این عکسا رو شهریور امسال از چند تا درخت انار گرفتم...
بعدا نوشت: عکس دوم رو حواسم نبود نذارم...این عکس رو باید بفرستم جشنواره عکس شاید مقام بیاره، جبهه موج نور رو تو عکس دوم گیج و دیوونه کردم!...مهارت عکاس (که خودم باشم) در این عکس ستودنی است!....کلا فوتون ها رو به هم ریختم و گرداب فوتون در عکس مشهوده!....بنظرم این عکس برای جشنواره های عکاسی در اروپا هم زیاده!...کسی میدونه الان رنکینگ کدوم مسابقات جهانی عکاسی از همه بالاتره من این عکس رو بفرستم برای اونجا؟
امروز کلاسم تعطیل شده بخاطر گل روی آلودگی هوا - همیشه همینطور بوده و هست....روزهایی که escape من هست تعطیله!...امروز موندم خونه و مثل تمبل درختی که احتمالا معرف حضورتون هست چسبیدم به تخت و لپ تاپم...امروز متوجه شدم با فنا رفتن هارد قبلی لپ تاپم چه فایلهایی رو از دست دادم! درهر صورت با شرایط باید سوخت و جزغاله و بزغاله شد و ساخت! زندگی همینه خلاصه....نشستم یکم فایلهایی که برام مونده رو دسته بندی کردم...یکم درایوها رو منظم کردم..حالم خوب شد.. احساس میکنم نورون های مغزم مرتب شده و یه دستی به سر و گوششون کشیدم...ولی مگه نورون سر و گوش داره؟ این چت کردن با مقاله هم خیلی جالبه....سرکار گذاشتن و مچ گیری از کاپیلوت هم سرگرمی جالبیه که این روزها دامن گیر یه عده شده!....میخوام من بعد دیگه کمتر درس بردارم....برم تو فاز اسکیل و شبیه سازی و کتابخونی....چند روز پیش یه ماشین برای یه نفر ثبت نام کردم دقیقا جفتمون پدرجد نسل نوزدهممون رو جلوی چشم خودمون دیدیم!...بدبخت یکساله تو قرعه کشی برنده شده و اسمش دراومده.. چند روز قبل بهش پیامک دادند که به صورت تکمیل ظرفیت هر چه سریعتر باید چوخ تومن بریزی تو حساب خودروساز، این بنده خدا هم تا پولشو از تو بالشت و حسابهای بانکیش کشید بیرون، شد اولویت شهریور ماه1404!...یعنی 9 ماه دیگه! از خرداد 1402 که این بدبخت ثبت نام کرده تا شهریور 1404 میشه 2 سال و سه ماه!! واقعا این ستم بخشودنی نیست!...برای یه ماشین فکستنی دو سال و نیم صبر کنه!بهش گفتم تو که چینی هم به اسمت دراومد اونو که زودتر بهت میدادن!..گفت پولم نمیرسید! تازه 120 میلیون تومن هم ماشینشی که بهش میخوان بدن گرونتر شده و تازه اگر افزایش قیمت نداشته باشه و سر موقع بهش بدن!..بهش گفتم تو حضرت ایوب نیستی ولی مطئنم با ایشون محشور خواهی شد و خدا تو رو همنشین حضرت ایوب نبی خواهد کرد!...خندید و گفت کاش با حضرت یونس نبی هم محشور بشم که یه نهنگ بیاد همین الان منو بخوره:)