سلام به همه دوستانی که تشریف آوردند اینجا
راستش مدتیه با خودم کلنجار میرم که در این وبلاگ بنویسم یا نه؟
موضوع دلنوشته رو هم خیلی وقته ایجاد کردم ولی هنوز دستم به نوشتن نرفته بود جز این پست
بعد از مهاجرت از بلاگفا به بلاگ شاید این اولین پستم باشه که خودم مینویسم...بماند که کلی عکسها هم پاک شد با اون آپلود سنترهایی که عمرشون بیشتر از یکسال نیست....امیدوارم بلاگ امانتدار خوبی باشه
اول از همه یکم از پراکندگی موضوعی در این وبلاگ عذر میخوام...آخه انحراف معیار و واریانس موضوعی اینقدر زیاد؟!!!!!
بگذریم.....
سال 94 سال سختی بود....این دو سه ماهی که نشستم برای کنکور دکترا خوندم واقعا دوران سختی بود...اما خوبیهایی هم داشت از جمله دوباره به زندگی علمی ام سری زدم
سال 95 هم که اصلا نمیدونم چی بگم در موردش!
از اعلام نتایج کنکور دکترای آزاد و سراسری اش بگم؟ از پیشنهاد ادامه تحصیلی که در یک کشور خارجی بهم شده بگم و یا از اتفاق مبارکی که در شهریور ماه بناست بیفته؟خدایا حداقل دو سه تا از این کارا رو مینداختی تو سال 96..خصوصا اون اخریه رو...و این وسط تا اردیبهشت هم باید مدرک زبان بگیرم.... ولی کو فرصت برای کلاس زبان...بیشتر میخوام سلف اس تادی برم جلو...میدونم روش مفیدی نیست ولی دِر ایز نات چاره!!!
خیلیها هم که میان اینجا فقط یه مرور کلی میکنن و خداحافظ! نه همدلی ای..نه نظری!! واقعا که!!!!!
در هر صورت کم کم باید دو باره به برنامه ریزی چند ماه قبل بر گردم و آماده شم برای شش ماهه اول و پر اتفاق سال 95
خدایا ما که حرفی نردیم...سال 95 میخوای کلی چرخونه ما رو بچرخونی ، خب بچرخون اون چرخونه رو...منم سعی میکنم خوب بچرخم!..فقط دمت گرم جاهای خوبشو بیشتر نگه دار و از جاهای سخت و بدش زودتر رد شو...
دمت گرم!!!!
با من ساده باش و ساده بگو
مثل پرتو طلایی خورشید
و صدای گنجشکان شادمان از بهار، واضح و شفاف
این گرمی آغوشت، کس دیگری را به آرامش فرانخوانده؟
این شانه های محکم و استوارت، تا ته زندگی قابل اعتماد است؟
و لبخندهایت؟
زودگذر و مقطعی است یا از عمق جان است؟
با این لبخند میتوانم بنای زندگیم را شنارژ بندی کنم؟ و با سرمایه اندکم مصالح ساختمان زندگیم را فراهم؟
تو را به جان آرامشت....چه من چه دیگری..زودتر جوابم را بده
من منتظرم..
منتظر لبخندهای نسیه ات که زندگی نقدم رو با آن بسازم.....