این چند وقت بدجوری تشنه دیدن یه فیلم ارزشمند بودم....
خصوصا اینکه امسال ایام عیدی هم جایی نرفتم و خودمو در چاردیواری برنامه ریزی درس و مشقام محصور کرده بودم...
البته تو این فرصت، کم فیلم دانلود نکردم ولی هر کاری کردم بتونم یکیشو ببینم اونم با رد کردن سکانس های متوالی و با فاصله که معمولا روشی برای سردرآوردن من از حال و هوای فیلمه نتونستم!
حتی فیلمای بازیگر صادراتی مون به اونور آبها یعنی گلشیفته خانوم هم منو راضی نکرد فیلم ببینم.....بلکه علاوه بر جذابیت های ظاهری فیلماش، بدتر منو از فیلم دیدن منصرف میکرد....البته این دافعه نه بخاطر ژانرهای یکنواختی بود که معمولا گلشیفته خانوم بازی میکنه بلکه بیشتر علتش نداشتن یه قصه و داستان ارزشمند در جریان فیلم بوده..البته مطمئنم که حتما من اشتباه میکنم و دست کم اون فیلمشو که تو افغانستان بازی کرده یا اون یکی که دچار عشق ضربدری شده رو حتما ببینم..
خلاصه همین وضعیت ادامه داشت تا دیشب همینطور که طبق عادت همیشگی کانالهای تلویزیون ایران رو زیر و رو میکردم یهو برخورد کردم به فیلم بادیگارد!
مرد متاهلی به سالن بدنسازی رفت و گفت ؛
کجاست آن دستگاهی که بدنم را قشنگ میکند و زنم را وادار میکند که برایم بمیرد!!!
مربی او را به خارج از سالن برد و دستگاه خودپرداز بانک را نشان داد و گفت؛
فقط همین یه دستگاه است که همسرت تو را دوست خواهد داشت و بقیه دستگاهها همه شایعه است!!