نصفه شب یکککاره بیخوابی زده به سرم!
فردا صبح آزمون دارم. آزمون زبان!
قبلش هم یه مسافت طولانی رو باید رانندگی کنم تا به محل آزمون برسم
ساعتها رو نمیدونم بالاخره کشیدن جلو یا کشیدن عقب؟
هیچ وقت معنی این مسخره بازیا رو نفهمیدم
خب بجای بازی با ساعت ، زملن قرارهاتون رو تغییر بدید
دیگران فراموشکارن
دیگران همیشه همه جا نیستن شاهد تلاشت باشن
دیگران ارزیاب و داور خوبی نیستن
دیگران بعضا حسود و یا در بهترین وضعیت کنترل کننده سطح پیشرفت های تو هستند که در حد مدنظر خودشون متوقف بشه
دیگران در بهترین وضعیت خیرخواه تو هم باشند. شاید نتونن خیرتو بخوبی تشخیص بدن
پس بهتره،
خودت باشی و خودت
دلسوز خودت، محرم اسرار خودت، تصمیم گیرنده برای خودت
بهترین خیرخواه تو خدای خودته
بهترین ارزیاب و داور تو خداست
از کنار عیب های دیگران، بی رحمی ها و بی حرمتی های دیگران بسادگی بگذر و به راه نرفته و نواقص و معایب خودت فکر کن
راه طولانیه
اگر همراهی پیدا کردی در این مسیر که درکت کرد همراه شو
اگر تونستی عاشقش شی زندگیت رو باهاش به اشتراک بگذار
دور آدمهای کوتوله و خاله زنک خط بکش
و به افق های دوردست خیره شو
زندگی کوتاه تر از اونیه که بخوای بایستی وغصه بخوری، پس مردونه به حرکتت ادامه بده
دو روز پیش جایی خوندم دلیل شکار شدن آهو با سرعت 90 کیلومتر در ساعت توسط شیر با 52 کیلومتر در ساعت اینه که در حین فرار آهو بخاطر ترس از شکارشدن می ایسته و به عقب نگاه میکنه که شیر بهش نرسه و این باعث میشه با از دست دادن زمان، شیر رو به خودش نزدیک و نزدیکتر کنه، و اونقدر این کار ادامه پیدا میکنه تا شیر میرسه و شکارش میکنه
ذقیقا حکایت خیلی از ما آدمها همینه....
امروز یکی از همکارا می گفت بنا بود رئیس شی ولی یکی دو نفر رفتن پیش رئیس کل زیرآبتو زدن....
حقیقتش یکم ناراحت شدم، آخه من چه هیزم مرطوبی به این دو نفر فروختم؟ ولی بعدش نشستم با خودم فکر کردم دیدم چه خدمتی بمن کردن، دمشون گرم
اولا که منو از شر خودشون رها کردن، خیلی کار میکنن؟ حالا من بخوام با این دو نفر در بیفتم که چی؟ همین وضعیت برای من بهتره، تازه این همه درس رو اضافه کن به مسئولیت، مگر بی کارم؟
ولی برای رئیس کلی که دهن بین باشه هم باید متاسف بود، البته شاید خبر از اساس اشتباه باشه
ولی در کل یه تناسب ببندید تو اشل بزرگتر تو کارهای بزرگتر مناصب بزرگتر، متاسفانه هنر ما ایرانی ها در زیرآب زنی مثال زدنیه
به هیچ وجه بلد نیستیم کار گروهی کنیم، همیشه دیگران عیب دارند و خود ما بی نقص هستیم
این حرفا رو زیاد شنیدید، ولی از این دوستان باد مخالف ممنونم، هر چی بیشتر مانع من بشن من تلاشمو بیشتر خواهم کرد
نتیجه اش رو هم قبلا دیدم،
دوباره خاله زنک ها رو تماشاچی موفقیتهای خودم خواهم کرد،
خواهند دید...
1. امروز مجلسی برای مرحومه مریم میرزاخانی نابغه ریاضی در سالن همایش های کتابخانه ملی برگزار شد. کاش خودشم بود!. معمولا برگزاری مجلس یادبود بعد از فوت نوابغ، راحتتر هست! کی میشه ظرفیت استفاده از مریم میرزاخانی ها رو پیدا کنیم
2. دیشب عوامل یک تیم پرطرفدار پایتخت، حسابی در برنامه عادل بیابانی، همدیگه رو لیف و صابون زدن و شستن گذاشتن کنار! نمونه ای از مدیریتِ افیشنتِ ایرانی!
3. امروز تو کتابخونه دانشگاه بگید کیو دیدم؟ البته بگمم نمیشناسید! یکی از فامیلا که اصلا فکرشم نمیکردم...شعاع کره زمین چقدر بود؟ کوچیک شده یعنی؟
امشب خراب خرابم..داغون داغون...
از اول صبح که سردرد منو ول نکرد، دو تا قرص نوافن خوردم تا همین حالا که خوب شدم
حسابی خسته و کوفته و ناامید....از محل کار و رئیسایی که هی عوض میشن تا رفتار آدمهای دو پا که به هیچ وجه قابل پیش بینی و قابل هضم نیست
تا همین الان حال نداشتم برم دست کم(یا همون حداقل) یه دوش بگیرم
سرماخوردگی هم دست از سرم بر نمیداره..منم از لجش یه نصفه خربزه خوردم که حال دو تامون جا بیاد!
اومدم یه پست بزنم تو این وبلاگم، همش از خودم پرسیدم آخه واسه چی؟ واسه کی؟
گفتم جهندم، برم تو منوی وبلاگ خودم منابع مفیدم رو مرور کنم یکم روحیه پیدا کنم
خوشبختانه به تور این پست خودم خوردم که حسابی حالمو جا آورد
درود بر سیلویا پلات