نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۶ نظر موافقین ۱۶ ۳۰ دی ۹۸ ، ۲۲:۳۴

دوش وقت سحر از سکته نجاتم دادند...

واندر آن ظلمت شب، آب هویجم دادند..

 

بیخود از فشفشهء پرتو وای فای کردند

تازه از غار تلگرام  نجاتم دادند

 

چه مبارک سحری بود و چه لاونده شبی

آن شب سرد،که این ویبره به جانم دادند

 

بعد از این  روی من و آینه ی وصف الکس

که در آلمان خبر از جلوه وصلم  دادند

 

من اگر کام روا گشتم و تویوتاسوار چه عجب

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

 

هاتف آنروز به من مژده این وصلت  داد

که بدان جور و جفا  صبر و ثباتم دادند

 

این همه شهد و شکر از سخنم میریزد

اجز صبریست کزان شاخ نباتم دادند

 

همت  احسان  و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم آلکساندارجان، نجاتم دادند

(باکسب اجازت از حضرت حافظ شیرازی و امید به عفو حضرتش مر احسان شیرازی را..)

 


دریافت

 

 

۹ نظر موافقین ۷ ۳۰ دی ۹۸ ، ۲۰:۰۸

به نظر شما این عادلانه است که:

من به بچه هفت ماهه یه مادری بگم: ماست کم چرب(بس که این بچه خوردنی و بی شیله پیله و ماسته)، 

بعد مادر این بچه، بی هوا بچه شو بدون پوشک  اونم با خشاب پر بفرسته تو بغل من؟ و شود انچه که نباید بشود؟؟؟!!!

خدائیش تا حالا ابینطوری آبیاری نشده بودم!:)

واقعا این درسته؟

۲۰ نظر موافقین ۱۷ ۲۸ دی ۹۸ ، ۲۳:۴۲

این دانشجوها کی میخوان دست از این اسباب بازی درست کردناشون بردارن؟؟!!

بابا یه ایده جدیدی!..یه حرکتی!...

مثلا چی میشه بجای اینکه جاروبرقی مامانشون رو که خراب شده به یه ربات معمولی تبدیل کنن، رو هوش مصنوعی کلاغ و جلبک کار کنن؟!

یا رو نورونهای کلاغ نر کار کنن اونا رو یکم باهوش تر کنن که نوک نزنن به سر دانشجوهای بدبخت!

یا مثلا رو مغز گربه های کوچه و خیابون کار کنن وقتی از کنار آدم رد میشن لبخند بزنن و سلام و خسته نباشید بگن!

و کلی کارهای دیگه..

۲۰ نظر موافقین ۱۵ ۲۷ دی ۹۸ ، ۲۱:۲۹

دیدید چی شد؟

آبشش اسب سفیدم سوخت!

به همین سادگی...

چند روزه از زیر اسب سفیدم آب جاری میشه!!

گمونم کلیه هاش چاییده:))

یکی می گفت واترپمپ(آبشش) اسبت سوخته

امروز ببرم مکانیکی ببینم مکانیکم چی میگه؟

نذر کردم اگر آبششش سالم باشه ببرمش کارواش!!(بعد دوماه البته!)؟ نظر مثبتتون چیه؟:))

۲۲ نظر موافقین ۱۳ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۷:۱۹


با کوه مهربان باشیم!

۳ نظر موافقین ۸ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۴:۱۶

به هیچ کسی رحم نمیکنه!

فقط به فکر پیروزی و انتقامه!

هیچ وقت فکر کنار گذاشتن جنگ نیست!

همیشه باید یک طرف همه جنگ های میدانی باشه!

کوتاه هم نمیاد!

بیچارمون کرده با این جنگ طلبیش!

هر وقت دیدیمش یاد جنگ افتادیم!

بخدا دیگه خسته شدم!

همش یا داره دفاع میکنه یا در حال جنگه!

همیشه یک دشمن برای خودش حاضر و آماده داره!

بسکه کلیک کرد و موشک زد بخدا دیگه من خسته شدم! 

 آخه آروین همیشه تو آزمایشگاه عادت داره بازی های جنگی اینترنتی بکنه! کشته ما رو بخدا!

خدائیش همش کلیک..همش بازی! :)

پایان نامه شو تازه دفاع کرده، مقاله هاش رو هم داده..ولی نمیدونم چرا از این آزمایشگاه کوفتی دل نمیکنه!

خب پسر تو برو خونه تون بازی کن..چرا میای اینجا اعصاب معصاب ما رو میریزی تو چرخ گوشت؟:)

دو سه بار بهش تیکه انداختم گفتم نیروی کمکی خواستی رو منم حساب کن!..گفتم خودم تنهایی از پس همشون بر میام:)

فعلا که از پسِ ما بر اومدی آقا آروین!:)

با این جنگ افروزیت کُشتی ما رو آقای رامبو!

۸ نظر موافقین ۴ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۳:۱۱
واقعا شرمنده ام ای رخش سفید! 
نمیدونم اصلا شایسته بخشیده شدن هستم یا نه...
ولی ما آدمها هم بعضی وقتها بی معرفت و بی رحم میشیم!
تقصیرتو چیه که عودلار کشید بالا و پروژه خرید تویوتا اف جی کروزر من، به گِل نشست!!!
تو هیچ تقصیری نداری!
منِ بی معرفت اون روزها که هنوز بوی نویی و صفر بودنت به مشام میرسید و به صفر بودنت افتخار میکردم، به هر بهونه ای که بود دستی به سر و گوشت میکشیدم! ولی الان......!
چه جاهایی رو که با هم چهار نعل میرفتیم! صدای شیهه تو چه دلنشین بود!....هر چند الانم هست...
ولی اعتراف میکنم که بی معرفتی از منه!
تو تا حالاشم پا به پای من اومدی و این من بودم که رفیق نمیه راه شدم!
دیروز وقتی دیدم بخاری ات گرم نمیکنه و تو برف و بوران صبحگاهی که چشم چشمو نمیدید و بخاطر همین کم بودن دید، یه ماشین به یه عابر زده بود و پلیس تو صحنه حاضر شده بود و روی عابر رو که دراز کشیده بود با پتو پیچیده بودن؛ یا همین دیروز که راننده های نابلد تو سرازیری سربالایی های خیابون باهنر، بخاطر لغزندگی دور خودشون چرخ چرخ عباسی میخوردن! روشن نشدن بخاری تو  طبیعی بود.....روشن نشدن بخاریت دلیل بر بی معرفتی و رفیق نیمه راه بودن تو نبود!....همه و همه تقصیرها از من بود....
(یادآوری: در جاده های لغزنده به هیچ عنوان از ترمز نباید استفاده کنید چه دستی و چه پدالی، فقط از دنده محترم و سنگین و رنگینِ یک استفاده کنید، خودش یه جور ترمزه! ضمنا ماشین غیر از بنزین به آب هم نیاز داره، مثل من فراموشتون نشه!-پلیس راهور ناشتا:))
اسب سفیدم...
سفیدتر ازجانم....(اینو دیگه خودمم نفهمیدم یعنی چی؟:))
میدونم در حقت کوتاهی کردم....
چندماه پیش که مکانیکی بودم مکانیکم گفت بابا یه چیکه آب بریز تو این ماشین واشر میسوزونیا....
منم گفتم باشه!
ولی از تو که پنهون نیست از خدا چه پنهون یا ازهمه پنهون از تو چه پنهون، بازم بهت آب ندادم!
همین یکی دو روز پیش دیدم بخاریت خنک نمیکنه ها ولی جدی نگرفتم...مییدونی چرا؟ چون هوا خیلی سرد نبود!
امروز خیال کردم بخاریت که روشن نمیشه یا با من قهر کردی یا رله فن ـت خراب شده! ولی اومدم پایین دیدم که فن هات مثل باد پاییزی دارن یالهاتو تو هوا میرقصونن! (خدائیش تشبیه رو داری یا نه؟:)
یهو مثل پسر مبتکر یادم افتاد که آب نریختم تو رادیاتت یعنی ببخشید آب بهت ندادم!
آمپر بالا و بخاری سرد همش بخاطر همین یه چیکه آبه
درِ رادیات رو باز کردم و حالا آب نریز کی آب بریز!
در حد 2-3 لیتر آب کم داشتی..بمیرم برات!
ای بفدای رادیاتِ تشنه ات!!!
خدائیش دیگه خیلی شرمنده شدم!
خدایا منو ببخش...
هر چی گشتم یه کلانتری نزدیک پیدا کنم که برم خودمم معرفی کنم نشد که نشد!
الان از اسب سفیدم خجالت میکشیدم!
دیگه روم نمیشه برم سوارش بشم..میگم بهتر نیست این چند وقت رو با مترو یا خط یازده برم؟
امیدوارم اسب سفید اون دنیا یا همین دنیا زیر پل سیدخندان جلوی منو نگیره!
به یال سفیدت سوگند میخورم اسب سفیدم این دفعه بیشتر حواسم بهت باشه!
منو ببخش اسب سفیدم!

۹ نظر موافقین ۱۴ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۰:۳۴