گر نگهدار من آنست که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
گر نگهدار من آنست که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
یکی از لذتهای زندگی برای من اینه که بشینم مشاهده فایلهای ضبط شده رو که تو ادوبی کانکت درس دادم رو دوباره خودم گوش کنم..
باور کنید دوباره که گوش میکنم خودم ریسه میرم از خنده...از مطایبه ها و گوشه و کنایه هایی که کنار درس دادن میدم!
میگم چرا دانشجوها دونقطه پرانتز میذارن گاهی اوقات...نگو اونا هم خنده شون میگیره و صداشون در نمیاد
واقعا عاشق درس دادنای خودم شدم!
واقعا این حرکت های چیپ یعنی چی؟ البته بگذریم که بعضیا هم بدشون نمیاد!!
خب پسر خوب! شانستو امتحان کن.....با دوچرخه ات از روش رد شو....
یا مثلا یه تصادف ساختگی
شعرهای پروین اعتصامی در عین سادگی خیلی هم زیباست...دیروز وسط کلی شبیه سازی و مسائل پیچیده ذهنی، دیوان پروین اعتصامی رو برداشتم و چند تا مثنوی خوندم تا حالم جا اومد....
یه مثنوی براتون میذارم شما هم بخونید بد نیست:
عدسی وقت پختن، از ماشی...روی پیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو...زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند، خواهد پخت...چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند...تو گمان میکنی که خار و خسی است
زحمت من برای مقصودی است...جست و خیز تو بهر ملتمسی است
کارگر هر که هست محترمست...هر کسی در دیار خویش کسی است
فرصت از دست میرود، هشدار...عمر چون کاروان بی جرسی است
هر پری را هوای پروازی است...گر پر باز و گر پر مگسی است
جز حقیقت، هر آنچه میگوئیم...هایهوئی و بازی و هوسی است
چه توان کرد! اندرین دریا...دست و پا میزنیم تا نفسی است
نه تو را بر فرار، نیروئی است...نه مرا بر خلاص، دسترسی است
همه را بار بر نهند به پشت...کس نپرسد که فاره یا فرسی است
گر که طاوس یا که گنجشکی...عاقبت رمز دامی و قفسی است