گلچین روزگار...
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۲۰ ق.ظ
صبح ها اول وقت حدودای ساعت 6 صبح دانشگاه بود، البته دلیلش بیشتر فرار از ترافیک صبحگاهی بود...چون منزلشون تا دانشگاه دور بود و نقطه مقابل دانشگاه در تهران محسوب میشد...
هر وقت ماشین شونو میدیدم متوجه میشدم که امروز دانشگاه تشریف دارند...
هر وقت میدیدمشون تواضع مثال زدنی اش بیشتر از همه تو چشم میزد...با همه هم متواضع بود....چه زمانی که دانشجوش بودم تو دوره لیسانس و چه بعدها که با هم مشترکا داوری مقاله یا داوری پروژه داشتیم
تو یکی از جلسات که منم حضور داشتم دفاع تمام قدشون رو از خودم فراموش نمیکنم که جلوی همه از من تعریف کرد و گفت آقای احسان ....تو زمینه تخصص دارند....تو این موضوع ایشون!
موفقیت های همه رو میدید....محبت ها و خوبی های بقیه رو میدید...غروری نداشت که مانع دیدن بشه.......حتی با همون عینک درشتش، خوبی های دیگران رو حتی در حد یه ابسیلون میدید....
تو ترم هایی که به عنوان استادم بود و من دانشجو بودم و اگر اشتباه نکنم 9 واحد درسی با ایشون داشتم، ندیدم برای دانشجویی شاخ و شونه بکشه، کسیو تحقیر کنه، خودشو بالاتر ببینه یا.....مثال هایی که میزد سرکلاس همه فنی بود......شوخی هاشم فنی بود...لبخندهاش از ته دل بود و زیبا.....نسبت به بقیه اساتید باسوادتر بود..
تقریبا میشه گفت من از ایشون غّر نشنیدم، چه زمانی که دانشجوش بودم چه زمانی که نبودم، تو سلف غذاخوری دانشگاه ظرف غذاشو میگرفت دستش و میومد پیش من می نشست، با هم از همه جا صحبت میکردیم.....آدم پیچیده ای نبود و من با ایشون خیلی راحت بودم....برخلاف بقیه که خیلی پیچیده ان و با پلتیک باید باهاشون مذاکره کنی تا معاشرت...
یادمه یه بار می گفت دانشجوی دکترا باید جوری باشه که بعد کار پژوهشی و شبیه سازی هاش، یکی دو ساعت هم بره استخر، منظورش این بود که باید تفریح رو فدای درس نکرد....
خانمش هم استاد دانشگاه بود....برتری دیگران نسبت به خودش هیچ وقت حس رقابت یا حسادتش رو برانگیخته نکرد......حتی در مورد خانمش.
در یک کلمه دوست داشتنی بود.....هیچ وقت چهره اخموشو یادم نمیاد...هر وقت منو می دید لبخند میزد....برای بقیه هم همینطور بود
خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم ازش.....
ولی چه فایده؟ هنوز که هنوزه باور نمیکنم ایشون رو همین چند روز قبل از دست دادم...دو هفته ای بود درگیر کرونا بود....وبعد از بهبودی به علت سکته یا ایست قبلی ناشی از لختگی خون.....شاید اگر واکسن زودتر رسیده بود و ایشون واکسن زده بود...نمیدونم.....من از تمام کائنات خبر ندارم و مسئول شایدها نیستم....مهم اینه که یکی از باسوادترین و یا اخلاقترین اساتید دوره کارشناسی مو از دست دادم....
هنوز که هنوزه دوست دارم برم ببینمش....باهاش گپ بزنم و بگیم و بخندیم....
دلم برای لبخندهاش، مشاوره هاش و ....تنگ شده...واقعا خیلی زود بود برای رفتنش.....خیلی جاش خالیه..خیلی
با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر مردید برای شما اشک بریزند، و اگر زنده ماندید با اشتیاق به سوی شما آیند.(حضرت علی(ع))
و ایشون بنظر من اینگونه بود:
گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است....می چیند آن گلی که به عالم نمونه است.
۰۰/۰۳/۲۵
روحشون شاد باشه :(