امشب به صورت کاملا اتفاقی صدای اخبار یکی از شبکه های صداو سیما توجهمو به خودش جلب کرد!...و نام یک خانم خبرنگار که در انتهای گزارش اسمشو گفت...چهره شو ندیدم ولی اینقدر اسم و فامیلش منحصر بفرد بود که کاملا شناختمش...ایشون دانشجوی من بود در چند سال قبل چه جالب!! عه بهرام....عه شهرام!!!! صداش دقیقا صدای خودش بود....عجب زمین گرده یا عجب دنیا کوچیکه یا کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه!!(واقعا اینطور موقع ها ادم چی باید بگه؟ کدومشو بیشتر بکار میاد؟)..
یه خانم دیگه هم صدابردار رادیو بود...یادمه اهل رشت بود.....یکی دیگه از دانشجوهای دیگه ام هم یکی از خواننده های بسیار معروف که نسل جوون خیلی دوستش دارند..البته لازمه عرض کنم دیگه ایشون آقا بودن...
حس جالبیه...باید تجربه اش کنید...وقتی می بینید دانشجوتون یه موقعیت یا شغل نسبتا مهم و تاثیر گذار داره....
ولی امشب جالب بود.... پس عجب...خانم ... .......خبرنگار شد....لازمه عرض کنم که مشخصا ایشون خانم بودن نه آقا یا نه لازم نیست؟:)
همه دانشجوهامو بردم رو درخت!
ببخشید جمله مو اصلاح میکنم:
نمرات همه دانشجوها رو بردم رو نمودار...:)
از این قرقیز بازیا خوشم نمیاد.هیچ ترمی نتونستم اونجوری که دلم میخواد دانشجوها رو قلع و قمع کنم! از وجدانم عین چی چی میترسم! دارم به این فکر میکنم اینایی که قلع و قمع میکنن صبحانه چی میخورن؟
دانشجو تو برگه امتحانی پایان ترم، جواب سوال رو رها کرده برام نوشته:
"همین را ادامه میدهیم بعلت کمبود وقت ننوشتم!"
پ. ن:خواهش میکنم تا همینجا هم خیلی زحمت کشیدید، اگر اشکالی نداره میخواید بقیه اش رو من ادامه بدم!ضمنا خیلی ممنونم که علت ادامه ندادن را اطلاع دادید و مشخص شد که بعلت کمبود وقته، وگرنه خیال میکردم دیگه میل ندارید یا بلیط هواپیما داشتید که دیگه ادامه نمیدید، شاید هم صلاح ندونستید ادامه بدید! یا شایدم کسی گفته دیگه ادامه ندید!