بعد از یک ترافیکِ مامانِ 5 کیلومتری که ناشی از خراب شدنِ یک فروند اتوبوس، زیر پلِ زیر گذرِ یکی از اتوبانهای تهرانِ بزرگِ خراب شده بود، خودمو مویرگی از لای ماشینهای ملتِ همیشه در صحنه، رهایی بخشیده و به یک پمپ بنزین پناه آوردم! (نفس دارید هنوز یا خدایی نکرده بند اومد؟؟!!)
جلوتر که رفتم از تعجب شاخ درآوردم!
دیدم اوضاعِ اونجا غاراشمیشطره!!!! (عُمیدوارم که از عِملای این کلمه سربلند بیرون اومده باشم!)
دو تا مامورِ پمپ بنزین با لباسای آبی نفتی، افتاده بودن بجون هم و یکیشون اون یکیو خاک کرده بود و با مشت میکوبید تو سر بنده خدایی که خاک شده بود!!!
یادم نمیاد تو بوکس هم از این غلطا بکنن که با مشت بزنن تو سر طرف، گمونم یه جور فول حساب شه
از این جور حرکتها و ورزشها فقط تو ایران هست!
شکر خدا بنده خدایی که خاک شده بود و مشت میخورد طوریش نشد و بالاخره فیصله پیدا کرد...
من که هنوز پیاده نشده بودم تا بقیه ماستشونو کیسه کنن، ولی همکارای ناجوانمردش این دو تا رو جدا هم نمیکردن!
الان جوری شده دو نفر همدیگه رو ریز ریز هم کنن کسی کاری نداره! چه ملت با فرهنگی هستیم که در کار دیگران فضولی نمیکنیم!
بعد ملت اینقدر حالشون خوبه و به اعصابشون مسلط هستن که اگر به یکی بگی من با نظرت کاملا مخالفم، چاقوشو در میاره و قلبتو کاملا پهن میکنه رو کف پیاده رو!!!
حیف که جامعه به امثال من نیاز وافر داره (الکی) والا همه چیو ول میکردم میرفتم استان کوهکولویه و بویر احمد یه زندگی جدید روستایی رو آغاز میکردم....
اصلا میرفتم میشدم معلم مدرسه شون با دوچرخه میرفتم مدرسه بعد این دخترای روستا عاشق من میشدن من میذاشتم میرفتم روستای بغلی
بعد اونا عاشق میشدن و همینطور یه استانو عاشق میکردم.......خیلی جدی نگیرید..خواستم آخر پستم با عشق تموم شه نه با خین و خین ریزی!!!!
(راستی وقتی از پمپ بنزین اومده بودم بیرون چند صدمتر جلوتر با بوق یکی از ماشینا متوجه شدم در باک مونده رو در صندوق عقب اسب سفید خوشگلم و خلاصه در باک اسبمو نبستم! اینو نمیگفتم رودل میکردم! گفتم در جریان باشید چون خیلی مهمه خیییلی!! )
چند وقت پیش اسب سفیدم رو بردم اتاق عمل
آخه میدونید روغن از دهلیز سمت چپ قلبش نشت میکرد
پرستار اتاق عمل بر خلاف لباس سبز لباس کار مکانیکی تنش بود و با آچار بکس افتاد بجون قلب اسب سفیدم!
همینکه داشت واشر سرسیلندر اسب سفیدم رو عوض میکرد نگاهی به اعماق قلبش کردم ....خبری از دهلیز و آئورت نبود.....
فقط و فقط عشق به خودمو دیدم. دیدم این خون قرمز (روغن سوپر پایا) فقط و فقط به عشق من در پستون و منافذ موتورش جاری و ساری بوده!
قلبت همیشه تپنده باد اسب سفیدم!
حالا حالا ها با هم کار داریم...
اینم یه عکس از جولانگاه عشق اسب سفیدم بمن:
بالاخره یه روز همه چی درست میشه
مگر تا الان درست نشده؟ بعد از اینم خدا کریمه
به این نتیجه رسیدم هر وقت نگران بودم، آرامش نداشتم و ناراحت بودم، دقیقا زمانی بوده که یا به وظیفم عمل نکردم، یا به اندازه کافی تلاش نکردم، یا وقتمو بیهوده تلف کردم
برعکسش
هر وقت به اندازه کافی تلاش کردم و مدیریت زمان داشتم، کارها خوب پیش رفته و درصد رضایت نسبی خودم از خودم و آرامشم بیشتر شده
یه وقتهایی هدفهایی داشتم که علیرغم اینکه تلاش کردم ولی بهشون نرسیدم...ولی یکسال بعد یا نهایتا سه سال بعد رسیدم، این موارد رو کاملا تجربه کردم، جالبه وقتی بیشتر فکر کردم دیدم اگر به همون هدفم همون سال رسیده بودم و سه سال بعدنمیرسیدم، چه مشکلاتی که برام پیش نمیومد
در هر صورت بنظرم باید هر وقت که با خودم خلوت میکنم اول بگردم دنبال وظایفی که دارم، فرقی نمیکنه وظایف کاری، زندگی و تحصیلی و ...بعد بتونم اولویت بندی کنم و با همت و تلاش وظایفمو انجام بدم
به بقیه هم کاری نداشته باشم..به قول معروف دور از جون شما گوربابای بقیه!
میخوان تعریف کنن میخوان سرزنشت کنن
راستی اینو الان یادم اومد، چند روز پیش داشتم وارد آزمایشگاه یه مرکز تحقیقاتی مرتبط با کارمون میشدم دیدم یکی از دوستان در حال صفحه گذاشتن و غیبت کردن پشت سر منه، منم سرمو انداختم زیر و وارد ازمایشگاه شدم، و بلافاصله حرفاشو اصلاح کردم، گفتم دلیل کارمو میتونی از خودم بپرسی و براش توصیح دادم...بنده خدا چشماش چهارتا شده بود! بدجوری جا خورده بود!
آدمهای بیکار، که بجای اینکه به خودشو بپردازن، فقط دنبال اینن که کیکه چه کرد؟ ودائم در مورد دیگران نظر میدن!
خیلی وقته که دیگه از این آدما ناراحت نمیشم ولی خب برام جالبه
یکی دیگه هم داریم خدای سخن چینیه...حرف اینو به اون میزنه حرف اونو به این! من همیشه جلوش از دیگران تعریف میکنم، یا مثلا تو حرفام یه علامتی میذارم، به این بنده خدا میگم، مثل هاب مرکزی برای همه پخش میکنه، بعد از روی علامتی که تو صحبتم بوده مشخص میشه که اون حرف رو به چند نفر زده!
واقعا این آدما نوبرن....
ولی واقعا خدا رو شکر میکنم اینقدر برنامه و کار برای خودم دارم به فقط به اونا بپردازم
ضمنا فکر نمیکردم وقتی تلگرام رو بتونم بذارم کنار، بجاش اینستاگرام سبز بشه! لامصب بدجوری جذابه! یکم وقتمو میگیره، باید یه بلایی هم سر ایسنتا دربیارم که ولم کنه
خدایا به فریاد ما برس از دست این فضای مجازی!!!!
چند روزیه چرخ دنده های گردنم درد میکنه
میخوام روغن بزنم نمیدونم از کجاش باید روغن بزنم؟
یاد اون آدم آهنیه تو کارتون جادوگر شهر اُز افتادم!
طب سوزنی هم میگن بد نیست ولی حوصله سوزن بازی ندارم
این روزها داره مفت از کفم میره
سرمای غیرمنتظره این چند روز فرصت تطبیق فصل تابستون و پاییز رو از قوای بیولوژیک بدنم گرفته
اصلا معلوم نیست کی صبح میشه کی شب میشه!
خدا کنه یه مقدار برنامم بیاد رو فرم
شماها دلتون پاکه دعا کنید من برنامم روتین بشه
دعا کنید مدرکم فردا با پست پیشتاز بیاد در خونمون؛ یه پرنسس سفیدپوش هم با لامبورگینیش (همون قاطر سیاهش) بیاد منو ببره به سرزمین آرزوها و....
(مگه چیه؟!!)
تو اتوبان پشت یه نیسان نوشته بود:
" مُرده رو از مرگ نترسون"
تاچند دقیقه داشتم با خودم فکر میکردم منظورش چی بوده؟
- طنز
-افسردگی
- آموزش ضرب المثل
- زنده نبودن راننده
-
ترم پیش از من، عناوین پیشنهادی برای پروژه کارشناسی خواستند نشستم یک ساعت و نیم وقت گذاشتم موضوعاتی که به ذهنم میرسید و حاصل تجربه خودم بود رو انتخاب کردم و خالصانه براشون فرستادم
جالبه که یه دانشجو هم برای درس پروژه بهم معرفی نکردند
این ترم و الان دیدم تو کانال تلگرامی دانشگاه تمام موضوعات پیشنهادی من رو زدند ولی اسم من تو لیست اساتیدی که میشه باهاشون پروژه برداشت، نیست !
همیشه همینجوری بوده، هر چی منظم تر باشی و با صداقت باهاشون بری جلو. اینجوری جوابتو میدن
پیامک دادم خانم مهندس اینجوریاس، میگه عه ؟ اسمتون از قلم افتاده!!! تو دلم گفتم پاینده باشید فدای قلمتون!
میخوام بگم هم اسمم رو حذف کنید هم موضوعاتمو، هر چیزی لیاقت میخواد، جالبه یه دونه عنوان از اساتید خودشون نذاشتن!
شیطونه میگه برم تو سامانه مضخرفشون اون دو تا درسی که این ترم گذاشتن برام رو حذف کنم...