... و من در سر زمینی زندگی میکنم که بامدادان در بزرگراه مشرق به مغرب کشیده یا مغرب به مشرق کشیده ی پایتختِ سرزمین پارس، عده ای در پشت غربیلک هایشان، همه کار می کنند و تو در عجبی از این همه هنرمندی و توانایی در پشت غربیلک رخش! و رحمت برآن تربت پاک باد که فرمود: هنر نزد ایرانیان است و بس!
- دسته ای سوار بر رخش هنوز بند کمر نبسته؛ ازار خود را با آن بند محکم میکنند و مشغول آنند!!
- دسته ای دیگر بند چکمه هاشان باز است و تا درز آخر مشغول بستن آنند، آن هم درحالی که پا بر رخِ رخش گذاشته و یک دست به غربیلک و یکدست مشغول بستن اند...!!
- دسته ای هنوز در خواب بهاری اند و پهلو به پهلو، هر از گاهی تکانی به رخش خود میدهند...
- دسته ای دیگر سنگ هایی تخت، درخشان و نورانی در دست، اندورون آن را جستار همی کردندی، گویی در ان سنگ نورانی چیزی گم کرده اند که این همه بالا و پائینش کنند !!
- دسته ای دیگر برای آن سنگ هاسخن به نجوا گویند. برخی برایش درددل می کنند، برخی بسان سنگ صبور برایش نهان دل می گشایند . برخی دیگر بر سر آن سنگ فریاد برمی آورند و برخی دیگر آن را بر زمین کوبند!!
- دسته ای دیگر چاشت میخورند، با ولع تمام تو گویی چند روزی است چاشت نخورده اند!!
- دسته ای دیگر ته مانده های عشق دیشب را نثار یار میکنند که از خوش اقبالیشان در کنارشان نشسته، و چنگ زنان در خرمن طره آن شاهد بازاری، که دوش، وین پرده نشین همی بوده، رخ چرب یار میبوسند..!!
- دسته ای دیگر خشمگین، در حال دریدن یقه رفیق و شریک بوده و بسان جنگجوی زوبین بسته، دشنه به دشمن می نمایانانند.... !!
- دسته ای دیگر پیرایه کنان، چوبکهایی مشکین تو گویی سرمه به چشم میمالند آن هم جلوی آئینه رخش! این دسته دیگر انتهای هنر هستند که سوار بر رخش خود را می پیرایند....!!
- دسته ای دیگر کتاب و قلم بر دست، نوشتار همی خوانند و نبشته همی کنند، آن هم مشق عشق... شاید مشق تجارت و اگر سخن به گزافه نگفته باشم شاید هم نقشه می کشند برای شکست اهریمن سیاه و یا در جستجوی رمز و راز کیمیاگری اند!
- و....
در این پهناور گیتی، جویندگان هنر را بگویید وقت خود به گزافه هدر ندهند و جای دیگر نروند و بدانند و آگاه باشند که: هنر نزد ایرانیان است و بس!