احسان در تعطیلات
الان 25 آگوست هست...
و من اسب سفیدمو گذاشتم تو پارکینگ و با این ماشین نوستالژیک و آلمانیِ خیالی زدم به کوه و دمن!
یه جایی نزدیک جنگلهای هامبورگ .....
لوسی دیاکوسکا هم با من نیومد..و من لاجرم تنهایی زدم به کوه و دمن!
این جا خبری از استاد راهنما هم نیست، خوشبختانه یا بدبختانه!
ولی کرمهای داخل قوطی که بناست طعمه ماهی های رودخونهی بزرگ جنگل هامبورگ بشن خیلی به هم میلولن!!
قلاب ماهیگیریم هم آماده است تا شاهد هنرنمایی من در ماهیگیری باشه! قزل آلاهای بزرگ این رودخونه اینقدر باحالن که مطمئنم دو سه تا از اون بزرگاش گیرم میاد....
راستی بنظر شما ماشینم عجیب نیست؟ این ماشین فقط و فقط حال میده یکی که موقع رانندگی کنار دستت نشسته و خیلی فک میزنه و مختو داره تیلیت میکنه رو با یه ترمز و شل کردن در ماشین، به جلو و خارج از ماشین مثلا تو رودخونه پرتش کنی!
گوشت فیله ای هم که دیشب آماده کردم داخل یخچال کوچیک ماشین هست تا بعد از ماهیگیری تبدیل به یه کباب جانانه بشه! وای بوی ترکیب کباب و زغال.....میدونید که چی میگم؟
و بعد از کباب چی میچسبه؟ چسب رازی؟ نه! قطعا خواب تو تخت آویز از دو درخت مجاور.....
...
...
از خیالات که بگذریم در این فکر هستم که چرا هیچوقت برای خودم نیستم....کار و درس و پروژه و مسئولیت و.. تو این مدت بدجوری منو تو گوشه رینگ در آمپاس نگه داشته بودن..ولی من تسلیم نخواهم شد....جبران میکنم...حالا هامبورگ نشد سیاهکل یا دیلمان یا گردنه حیران که میشه...اینا هم نشد اوشان فشم و دیزین که میشه!
:-)