اشعار احسان میرزا
ساعت یک نیمه شب و طبع شاعری من گل کرده... راستش تو شعر گفتن سیکل هم ندارم.. در هر صورت بی وزنی و قافیه های ناجور رو بر من ببخشید.
شب است و آه است و ماه است و من....تی و ایگرگ و کانژوکیت است و من
بدستم اتود می شکافم دل ماتریس داده را....خدایا چه بود این قضا و چه بود این بلا
من و حالت زلف و نقش آلکس....یورو رفت بالا دیگه نیستش آلکس
خدایا تو خود یاریم ده مقالی در کنم....فرستم سوی ینگه دنیا و سابمیت کنم
به زودی قبولش کنند این مقال مرا....روم سوی سیّ خود و قهقرا
بنام خداوند بورس و خداوند دلار....خداوند روزی ده رهنما
خدایا چنان کن سرانجام کار....تو خوشنود باشی و ما برقرار
خدایا به دکتر ام اچ کا بده....جوانمردی و بیخیال از مقال
خدایا در این وضع نوزده کوئید....رسان جملگی عاشقان را مراد
مرادم آلکس است نه که مراد....مرا با مراد کاری نبود از مراد
خدایا به ماتریس داده نیرو بده....من هم آلکس و تویوتا بده:)))
سلام، ممنون که حال ناخوشمان را کمی خوش کردید با اشعارتان^_^