باید رکاب بزنم..
دوست دارم
دلبستگی ها و دلخستگی هایم را
در بقچه فراموشی بپیچم،
همه راهی که آمده ام..
همه قله هایی که رسیده ام یا شاید هم نرسیده ام ...
همه شیرینی ها و تلخی ها..
همه پستی ها و بلندی هایی که طی کرده ام
پشت سر بگذارم
و سوار بر دوچرخه کودکی ام شوم
موهایم را به سمت و سوی باد بهاری بسپارم
و بی خیال و رها
در کوچه پس کوچه های معطر به گلهای یاس
رکاب بزنم
رکاب بزنم و رکاب بزنم
برسم تا چشمه ی بی آلایش از دغدغه های زندگی
چشمه ای روان،
چشمه ای خروشان و زلال...
و کف آبی خنک بر صورتم بپاشم
و پا در مسیر آب چشمه
و دل به مقصد بی انتهای آن
در خلوت خود به طلعت یار، اندیشه پرواز دهم...
بیخیال و رها:)