بیست و شیشم اردی بهش - سم نان
اصلا میگید من از صبح تا الان کجام؟ نه اصلا براتون مهمه؟ میدونم که همه الان تو دلتون میگید نه!!!
واقعا دمتون قیژژژ......ما رو باش با کیا شدیم هشتاد میلیون نفر!!!
صبح ساعت شیش و نیم راه افتادم به سمت شهر سم نان سیتی، اونم تنهایی با اسب سفیدم..
لابد میپرسید برای چی؟ مج بور بودم.....دو یو آندرستند؟ مج بور!!!
خلاصه صبح خوابالو خوابالو بهر جون کندنی بود خودمو رسوندم سم نان سیتی..
رفتیم خلاصه یه سری به دانشگاهشون زدیم . در کل ارزیابی خوبی نداشتم..وسط برهوت یه دانشگاه زدن یه عده بچه های مردم رو هم گذاشتن سرکار که درس بخونن
رفتم سطح علمی استاداشون رو هم ارزیابی کردم و در کل نواقصی موجود هست که البته کسی ازم نخواست بهش بگم منم به هیشکدومشون نمیگم!!! البته بنا بود اونا منو ارزیابی کنن ولی من پیشدستی کردم!
خلاصه ما کلا دو نفر بودیم که رفته بودیم! نمیدونم بقیه کجا بودن و چرا نمیخواستن تو این بیابون به غلامی پذیرفته بشن؟
برگشتنه فکر کنم سریعتر اومدم ولی هوا خیلی گرم بود..رسیدم تهران دو ساعت دقیق گرفتم خوابیدم خیلی فاز داد ...
الغرض خیلی به خودم سپردم از اون مرکز علمی بیابانی براتون عکس بگیرم و بذارم ولی از بس عجله داشتم و هول هولکی رفتم و اومدم که کلا فراموش کردم ولی یه سری عکس از گردنه آهوان اونم از تو ماشین گرفتم میذارم....
(میگم این عکسا رو گذاشتم بد نباشه یه وخ؟ واقعا عجله داشتم همینا رو هم تو ماشین گرفتم هنر کردم..ضمنا عکس بچه مردم رو هم نذاشتم که یوخ بیاید کنکم بزنید!!!! : دی)