حرکت رو به جلو :: نوشته های احسان

حرکت رو به جلو

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۱۹ ق.ظ

این روزا نتونستم حتی یه مقاله بخونم! فدای سرم! باطری لب تابم هر عمرشو داده به باطری لب تابِ شما! خوشحالم که جای دور نمیره عمرش! بند ساعتم هم خراب شده! بس که من تو هر چیزی فضولی میکنم الان 4 تا گوشی موبایل خراب شده گذاشتم تو کنسول ماشینم که هر وقت انشالله نوبتشون شد ببرم بدم تعمیرکار درست کنه! دیگه با شیبِ ملایمِ پرزیدنت مون، همه مون بچه های خوبی شدیم، قانع به هرچی داریم! دیگه کسی ماشین اضافه نمیخره! چیز اضافه نمیخوره! بچه کوچیکا رو شنیدم جدیدا کهنه می کنن! همه به فکر آخرتشون افتادن! هیشکی بلند پروازی نمیکنه! همه دارن به گذشته شون فکر میکنن که چه خطاهایی مرتکب شدن و چطور باید جبران کنن! به نظر شما این حرکت رو به جلو نیست؟

۰ ۹۷/۰۸/۲۷

۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۰:۵۹

چوگویک ...

با موبایل این پست رو نوشتید؟ چون چندتا سوتی تایپی دارید که از شما بعیده

منم فکر میکردم باطری لپتاپم مشکل داره ولی دیدم مشکل از درایو باطری بوده چک کردین درایو رو؟ البته اگه مشکلش نگه نداشتن شارژه که ربطی به درایو نداره ولی اگه شارژ نمیشه درست میتونه از درایو باشه اینو توی یه مقاله خوندم بعد دیدم ااا مشکل کامپیوتر من دقیقا از همون بود :دی چقدر نق الکی زدم به جون باطری بدبخت خدا میدونه

حرکت رو به جلو نیست این جهشه آقا جهش! همین خود من ترم پیش خیلی راحت میرفتم رستوران و عین خیالم نبود ولی این ترم قیمتا و کیفیتا یه جوری شده که غذا رو از خونه میبرم :/ یه بارم از سلف گرفتم چنان دلدردی شدم که توبه کردم از سلف غذا بگیرم :))

۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۱:۰۲

miss writer

یه چیزیو خیلی وقت بود دقت نکرده بودم

وضعیت ما جامعه ما جوری شده که حتی فکر کردن به آرزوهامون و بلند پروزای و تخیل رو برای خودمون ممنون کردیم...یعنی انگار واقعا اگه یه غریبه از یه کشور دور بیاد بگه فک کن یه روز بتونی بری کل دنیا رو بگردی آنچنان تعجب میکنم که چشمام در میاد از کاسه

۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۱:۰۳

مرتضا دِ

این روزها اینقدر بی ثباتی مزید بر علت همه چی شده که روح و روان و آرامش برامون نذاشته

همه خستگی ها هم توی خونه بروز میکنه متاسفانه

و باعث کدورت میشه :)

دیشب توی مسیر خونه راهمو کج کردم به سمت گل فروشی

توی راه خداخدا میکردم جمع نکرده باشه!
چون توی این چند ماه خیلی از مغازه هایی که نیازهای درجه دوم رو ارائه میدن خوردن به پیسی و بستن رفتن. رسیدم. باز بودش!

بهش گفتم توی راه خداخدا میکردم جمع نکرده باشید :) گفت آره آقا ما مغازه مون ارث پدریه وگرنه اگر مستاجر بودم جمع میکردیم تا حالا / گفتم الان حتی سوپری ها هم فروششون کم شده چه برسه به گلفروشی و آرایشگاه :))

یه شاخه گل خریدم ازش :) و رفتم خونه

۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۱:۰۶

فکر کنم من چشمام آلبالو گیلاس چیده :دی یه جایی توی متن یه ا رو تایپ نکرده بودین یعنی من اینجوری دیدم :)) دیگه واقعا باید برم چشم پزشکی از دیروز دارم سوتی دیداری میدم :/