سفرنامه شیرازوو / اپیزود1 : گوشی +عکس
برای یه برنامه کاری-پروژه ای مجبور شدم چند روز پیش با ابوطیاره برم شیراززوووو
تقریبا آخرین باری که با ابوطیاره رفتم شیرازووو سال 81 بود..یادش بخیر
و مهمترین چیزی که یادم مونده بود این بود که هواپیما قبل فرود یه چرخش دور یه دریاچه ای که هنوز اسمشو نمیدونم میزنه و بعد فرود میاد تو فرودگاه شیراز..تقریبا همین یادم مونده..اون سفرم کاری-پروژه ای بود
درسته که کل رفت و برگشت من یک روز بیشتر طول نکشید ولی صحنه ایی رو هایلایت میکنم و مینویسم و در قالب اپیزود و به مرور با تاریخ آپدیت شده پست
اپیزود 1- هواپیمای فوکر از شرکت هواپیمایی ایران ایرتور
هواپیمای ما یه فوکر بود از شرکت ایران ایرتور...بعد کلی بررسی و سرزدن به این سایتهای چارتر(البته با کمک و همراهی دوست خوبم آقا سعید یگانه تو تلگرام) بالاخره یه بلیط از شرکت ایران ایرتور به مبلغ 130 تومن گرفتم و با کلی سلام و صلوات سوار هواپیما شدم..راستش بعد قضایای سال 91 92 که تحریم شده بودیم از گوشه و کنار خیلی شنیده بودم که تحریم رو صنعت هواپیمایی ما خیلی تاثیر گذاشته و اگر اشتباه نکنم همون سالها یا یکی دو سال بعدش سقوط های بدی داشتیم
خصوصا اینکه تو یه دانشگاه هوانوردی هم تدریس میکردم تو اون سالها..دانشجوهای مختلفی داشتم از جمله آدمهای کارکشته ای که هم مهندس پرواز بودن هم تکنیسین فنی....حدود 40-50 سال شون بود و دریایی از تجربه
همون موقع میگفتن که به شدت در تامین قطعات هواپیما مشکل داریم و به طور نمونه برای اورهال کردن یه پرواز صبر میکنن تا یه هواپیما به زمین بشینه و بعد اون قطعه خاص رو از هواپیمای زمین نشسته باز کنن و ببندن روی هواپیمایی که تازه میخواد پرواز کنه!
خلاصه با همین افکار بود که اضظراب من بیشتر و بیشتر میشد، بالاخره مرگ برای همه هست ولی من دوست داشتم تو سواحل قناری یا حداقل تو کشتی اونم به دست جک اسپارو یا جک گنجیشکه بمیرم نه تو هواپیما! حالا مثلا سر جمع من تو عمرم چند بار سوار کشتی شدم یا میشم؟!
در هر صورت رفتم سوار شدم
اوه خدای من صندلی آخر....که سه نفر جا داشت...سمت راست من یه مرد حدود 40 ساله و سمت چپ من یه زی زی گولو از این باریکا (من کلا به این دختر خانوما میگم زی زی گولو...جسارت نشه ولی نمیدونم هر وقت چرا اینا رو می بینم یاد زی زی گولو تا به تا میافتم! )که هدفون تو گوش جفتشون بود...منم وسط اینا بودم..معلوم بود جفتشون تنها سفر میکنن ..دقیقا مثل من
خلاصه اولش مهماندار هواپیما که یه مرد نسبتا هیکلی بود اولش اومد جای زی زی گولو رو عوض کرد که مثلا راحت باشه! ای بابا من که حرفی نزده بودم! تازه تازه اشم من میخوام درسمو ادامه بدم ! ولی خب همین احساس مسئولیت مهماندارها هم برای اینکه مسافر راحت باشه قابل تقدیره و ستایشه...والا منم راحتتر بودم که لااقل یکی پیشم بشینه بتونم لااقل یکی دو جمله باهاش صحبت کنم
خلاصه بعد اون زی زی گولو دیدم مهماندار من رو هم بلند کرد...عه؟ من دیگه چرا؟
من رو برد نشوند کنار صندلی کنار موتور هواپیما....چند دقیقه بعد دیدم اون مرد حدود 40 ساله رو هم فرستاد سمت من! ای بابا...یعنی صندلی عقب یا همون صندلی سه نفره کلا خالی شد! تازه دوزاریم افتاد که مهماندار اونجا رو برای خودش خالی کرده و میخواد اونجا راحت بلمبونه!
من و اون مرد 40 ساله کنار هم و سمت موتور هواپیما نشستیم..منم دقیقا کنار پنجره بودم....صدای موتور هواپیما بدجوری رو مخم بود...یه لحظه دیدم ای دل غافل گوشیم نیست!
من موقع سوار شدن یه لب تاب همراهم بود و گوشیم! ولی الان فقط لب تاب تو دستم بود و گوشیم نبود...
وای! همه زندگی من تو گوشیمه..حتی دو سه تا نرم افزار دارم که توی پروژه همیشه ازش استفاده میکنم...بدون اون من لنگم! اصلا چطور خبر بدم که من رسیدم شیراز و هماهنگ کنم؟
به همون مهماندار بلمبونه گفتم آقا بیزحمت بگرد ببین گوشی من اونجا نیست! این بغل دستیمم نگاهی این ور و انور کرد جفتشون گفتن نیست!
بعد بغل دستی ام سریع گرفت خوابید! ای خدا بگم جفتتون رو چکار کنه!
خلاصه یه ساعت همینطور تو التهاب و ناراحتی دیووونه میشدم اخرش یاد افتاد ممکنه گوشیم رو گذاشته باشم رو صندلی بغل دستی ام و این لندهور نشسته باشه روش!
ولی حالا مگه این لندهور بیدار میشه! منم گفتم بذار صبر میکنم تا بیدار بشه
بیدار که شد ازش خواهش کردم یه لحظه بلند شه و ببینه گوشیم زیرش نیست؟ آقا وقتی هیکل محترمشون رو با زحمت تکون دادن و بلند شدن دیدم بعععله گوشیم زیرشه!!! بهش گفتم من یه ساعته دارم دیوونه میشم!
گفت خب میگفتی! یه نگاه عاقل اندر سفیه کردم بهش و بعد هیچی نگفتم
ولی تو دلم بهش گفتم مردک اولا تو نباید ببینی رو چی داری میشینی؟ دوما تا الان برای اینکه مزاحم خوابت نشدم این همه صبر کردم..سوما این همه من دارم مثل مرغ پرکنده بال بال میزنم تو یه زحمت به خودت ندادی بلندی شی ببینی گوشیم زیر هیکل لندهورت هست یا نیست!
خلاصه بی خیال....خودم هم نباید گوشیم رو از خودم جدا نمیکردم....
این گوشی حسابی جزو لاینفک زندگی همه شده....همینطور برای من
خلاصه از پیدا شدن گوشیم خوشحال شدم.... تا همین جا رو داشته باشید
عکسهای جناب لندهور و عکسی از داخل هواپیما:
تولدمم نزدیکه تقریبا 2ماه و نیم وقت دارین