طره ی هندو
به چشمان آبیِ استاد راهنمای ارجمندم!
(تا حالا دقت نکرده بودم امروز از نزدیک استاد راهنمامو دیدمِ، چقدر از کارم تعریف کرد، آخرش هم کلی اصرار که حتما یه بیسکوپیت از رو میزش بردارم...همونجا دقت کردم دیدم چشماش آبیه!!! راستی چند روز پیشا یکی از خانمای آزمایشگاه تحقیقاتی استادم، هر چی فکر کرد اسم یه دانشجوی پسر دیگه رو یادش نیومد، آخرش گفت همون که چشماش آبیه! ما هم تو دلمون بسی خندیدیم!:)))
به چشمانِ سبزِ بانو آلکساندرا که به افق خیره میشود! (نجوای مخاطبین وبلاگ: اَی خِدا!! بازم آلکساندرا!! بیچاره کرد ما رو با این آلکساندرا....خدا دستِ این دختر آلمانیه رو بذار تو دست صاب وبلاگ این قدر رو مخ ما نَرِه!!! )
به مردمان سرزمینم الهام کن که در لاین سرعت پشت فرمون قلیون نمیکشن!!!
به مردمان سرزمینم نشان ده که در جای دیگری غیر از پشت فرمانِ پراید میتوان به کام و وصالِ یار رسید و طرّه هندوی یار پریچهره پریشان نمودن(بوخودا اگه ما حسودیمون بشه! از لحاظ راهنمایی رانندگی برای خودشون خطرناکه!):
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو میباش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
من خاکی که از این در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بود اندر بند