لحظات شیرین...
و تو رو صندلی بشینی و فرشته از خاطرات کشوری که تحصیل کرده اونجا برات بگه..از مک گروهیل و شورلت و تشابه اسمی با یک جزیره بزرگ و شوخی های...تو از استاد راهنماش اسم ببری و یادآوری کنی براش که اسمت تو کتابی که استادش نوشته هست و اون نتونه کنجکاویش رو پنهون کنه و از قفسه کتاب بسیار تمیزش کتابی رو که استادش بهش هدیه کرده رو برداره و دنبال اسمش تو کتاب بگرده...این صحنه ها شاید کمتر تکرار بشه...شاید هیجانی نداشته باشه ولی لحظه های شیرینی هست که چون برای کمتر کسی میتونم بازگو کنم لاجرم اینجا مینویسم...حتی اگر خونده نشه...هر کسی به چیزی افتخار میکنه....یه چیزی براش عزیزه و قطعا بنا نیست اون چیز برای همه عزیز باشه....زمان در جریانه و معلوم نیست چقدر از این صحنه ها رو بشه در حافظه بلند مدتمون حفظ کنیم ولی ای کاش این لحظات شیرین بیشتر تو زندگی مون اتفاق بیفته و در کنارش لحظات پراسترس و بدون آرامش رو کمتر تجربه کنیم...
همین لحظه های شیرین به ظاهر کوچیکن که کنار هم رضایت ادم از زندگی رو به سمت مثبت میل می دن و نهایتا زندگی ملغمه ای از دیده شدن توسط اوناییه که دوست داریم توسطشون دیده بشیم و کلی نادیده گرفته شدن توسط همون دسته آدم(: