مشتی کاه!
ساعت 9 و 9 دقیقه و 9 ثانیه در روز 9 آذر سال 99 یا همون، نُهِ نُهِ......من خواب بودم! خوابی عمیق فارغ از این اعداد ساختگی...از لج هوای به شدت مه آلود و بارانی، که میدان دید را برای بیرون رفتن با اسب سفیدم محدود کرده بود..از لج تعطیلیها...از لج اینکه تا من چند روزی خانه نشین شدم، همه با من تماس میگیرند، آن هم ساعت هشت و نه صبح....بی وجدانها؛ جانی ها، آنارشیست ها! فاشیست ها!...ست ها:)))دولت تعطیل کرد، اینها تعطیل نکردند!...یکی آی پی سیستم را اشتباه وارد کرده، آن یکی سوکت را زده سرویس کرده و میگوید سیستم کار نمی کند، تو را به هر کی عشقت است بیا این را برایمان درست بنما، آن یکی میخواهد درس کارشناسی ارشد برایم بگذارد.... همه هم در این دور روزی که من ملازم رختخوابم هستم،تماس میگیرند، آن هم هشت تا نه صبح....نهیلیست ها!!!...راستی شما سراغ ندارید کجا یک دو واحدی برای آموزش روشهای بیخیالی و خاموش کردن گوشی تدریس می کنند؟ شوربختانه من همیشه ی خدا در دسترسم! حتی در موال یا حمام هم در میزنند و گوشیم را به دستم میدهند!:).....چطور میتوان با بیخیالی گوشی را خاموش کرد تا همراه اول برایت بسته پیام نفرستد..ایرانسل بسته تشویقی پیشنهاد ندهد و ...جدیدا که دکتر نمکی هم به من پیام میداد!...اوایل خیال کردم فقط به من پیام میدهد و تشکر و التماس میکند، بعد متوجه شدم شیطان بلا به همه پیام داده است!:)
از خودم و شما که تلاش میکنیم تا هر جور که شده زندگی کنیم به شدت تشکر میکنم....درود و رحمت خدا بر ننه صنوبر...تا شقایق هست زندگی باید کرد...اینا رو گفتم که راحتتر بتوانم در جملات بعدی کمی غّر بزنم!: راستش خیلی وقت است که آنطور که میخواهم شبیه سازیهایم جواب نمیدهد..از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، استاد راهنمایم هم دیرتر جواب ایمیل هایم را میدهد!....فکرش را بکن،...این هم از معشوقت که چقدر جان جان میرد برایش!....گمانم از درجا زدنم خیلی راضی نیست....من هم راضی نیستم..از درجا زدنم....من گیر کردم..بدم گیر کردم...فقط بذارید من برم:))(احسان معمولی!)
در توئیتر چیزهایی پیدا میکنم که در کوزه هیچ عطاری نیست...از این جهت دوستش دارم.... دو تا قند شکن برای نیل به توئیتر روی گوشیم دارم..یکی یک گوزن است که Goat VPN نام دارد و آن یکی یک سپر به اسم Secure Tunnel.... از جفتشان هم ناراضیم....وسط کار دست من را میگذارند در حنا....واقعا آزادمردی نداشتیم این توئیتر را آزاد میکرد؟ راستی شما قندشکنِ برو، تو دست و بارتون هست؟
به لطف پست بعضی از دوستان متوجه شدم میهن بلاگ هم در نیمه آذر آسمانی خواهد شد. بعضیها گفتند حالا لباس چی بپوشم؟ و خاطراتم را کجا ببرم؟ بیان اگر آسمانی شد چه؟ ولی من دیگر نگران نیستم....شما را نمیدانم ولی خود من که میدانم چیز با ارزشی اینجا ندارم.. مگر ندیده اید یکر روز میایم و همه پستهایم را نامریی میکنم و فردا دوباره پشیمان میشوم...من خیلی وقت است که ساکم را بسته ام...اصلا مگر نوشته های من چه ارزشی دارد؟ مخاطبی چند میاید و دوری میزند و میرود....با دوستان واقعیمان چه کردیم که با دوستان مجازیمان چه کنیم....بیان هم آسمانی شد یک بستر دیگر..مگر روزی که آمدیم بیان فرقی با الان داشت؟ آن روز هم یک بستر دیگر برای پراکنده گویی ها و پراکنده فکر کردن هایمان پیدا میکنیم....من که من هستم.... او که نادر ابراهیمی بود همسرش میخواست کتابخانه اش را به آتش بکشد....من که حسابم مشخص است!....امروز در توئیتر نوشته بود نادر ابراهیمی این یادداشت را در سالهای آخر عمرش بر روی دیوار اتاقش نصب کرده بود که در موزه نادر ابراهیمی هم هست...ایشان عادت داشت کارهایی را که برای یکسال برنامه ریزی میکرد با خطی خوش نوشته و بر روی دیوار اتاقش نصب میکرد:
که واقعا به حد کشنده یی هم نوشت....روحش شاد....و در آخر:
دکتر نیستم...
اما برایت 10دقیقه راه رفتن، روى جدول کنار خیابان را تجویز میکنم!
تا بفهمى عاقل بودن چیز خوبیست...
اما دیوانگى قشنگ تر است...
برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم!
تا بفهمى هنوز هم، میشود بى منت محبت کرد..
به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم گاهى بلند بخندى!
هرکجا که هستى
یک نفر همیشه منتظر خنده هاى توست...
دکتر نیستم
اما به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم که شاد باشى!
خورشید، هر روز صبح، بخاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند!
هرگز، منتظر" فرداى خیالى" نباش...
سهمت را از" شادى زندگى"، همین امروز بگیر..
فراموش نکن "مقصد"، همیشه جایى در "انتهاى مسیر" نیست!
"مقصد" لذت بردن از قدمهاییست، که
برمى داریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش!
از گندم زار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها
"نیما یوشیج"
مرسی (: حالم خوب شد.