میگه و میگم...
امروز یکی اومده جلوم، میگه:سلام آقای....
میگم سلام...
میگه شما فلانی هستید؟
میگم اره من فلانی هستم....
میگه من فلانیم.....
تو دلم میگم خوب باش، بمن چه؟ ولی بهش میگم ببخشید نشناختم..
میگه فلانی دیگه..شما ناظر پروژه مون بودید...شرکت فلان.......بهمان...آقای زیتا.....
میگم اهان، آقای فلانی...خوبید؟
میگه شکر خدا....
میگم الان کجا هستید؟
میگه هیعط علمی دانشگاه بووووق شدم..
میگم چه خوب..تبریک میگم....
میگه خواهش میکنم..راستی اگر پروژه ای داشتید تو اون زمینه ها من مایلم باهاتون همکاری کنم...
میگم باشه حتما اگر مورد پیش اومد...
میگه شمارتون رو میشه داشته باشم؟
میگم یادادشت کنید: صفر، نهصد و خجالت، ایکس صد و شهامت،ایگرگ و زذ...
میگه خیلی ممنون.خیلی خوشجال شدم..منم به درون خودم مراجعه میکنم ببینم خوشحال شدم یا نشدم که ناخودآگاه زبونم میگه همچنین
....بای...
بای......
یعنی من با هر کی کار کردم هیعط علمی شد! نمیدونم چرا به من ایمان نمیارید؟ گمونم زیرساختهای اعتقادی تون محکم نیست:)
سلام
چه خوب زمینه کاریتون چیه؟
:)))