کاپیتال فایو (1)
بنا نداشتم تا سریال پربیننده شبکه یک تموم نشده در موردش بنویسم، از همین ابتدا هم بگم که هیچ ادعایی در مورد نقد صحیح این سریال ندارم ولی نظرمو میگم، الان هم میگم چون ممکنه یادم بره یا دیگه فرصت نکنم، پس بذار الان بگم،
این سریال صحنه های زیبا و جذابی رو به صحنه کشید، از خط قرمزهای تلویزیون سربلندانه عبور کرد، آهنگای شادی رو پخش کرد،خاطرات شیرینی رو رقم زد و اسامی و افراد جدیدی رو هم تو این سریال مطرح کرد(البته تا اینجا)، از ابراهیمِ جان!(ابراهیم تاتلیس که من تو جاده چالوس با آهنگاش خاطره دارم) بگیر برو تا پدر زن سید مهدی رحمتی که از بالون پرتش کردن تو دریا! تا نگین میزرایی کارمند جم به صورت فری کاور! مثلا حسابشو بکن آزاده یا سالومه یا پارمیدا بیان شبکه یک یا شبکه افق!
در هر صورت خیلی عجیب بود امسال..عجیب تر از اون حرفهای سیروس مقدمه که حتما خوندید...اوایل نگران این بودم که این سریال هم مثل فیلم گینس پر بشه از بی ادبی ها و بی نزاکتی ها که تا قبل اینکه وارد منطقه داعش بشن همین اتفاق داشت میفتاد...شاید نقطه عطف داستان همین بالون بود..
یه ویژگی منحصر بفرد پایتخت امسال، این بود که واقعا معمولی بود، آدمها خودشون بودن(البته تا حد امکان) و یه خانواده معمولی در بطن یک داستان مهیج و پرقصه دارن ایفای نقش میکنن، کمتر سانسوری از زندگی ما ایرانی ها رو به تصویر کشید، آدمها خودشون بودن، اینکه بهتاش تا پاش میرسه به ترکیه چکار میکنه و سیگارشو چه جور قایم میکنه حکایت خیلی از جوونهای امروز ماست، تمامی احساسها، از ترس و عشق و حسادت و غیرت و ....بخوبی به تصویر کشیده شد... نقاط ضعف و قوت ما ایرانی ها رو هم بخوبی به تصویر کشید..
بالاخره تو نشون دادن واقعیت ها، بدآموزی و اتفاقا خوب آموزی هم وجود داره، حالا ترکیه تبلیغ شد که شد (هر چند نقی معمولی تلاش کرد که بگه نشد!) اونایی که پولشو داشتن که از قبل میرفتن اونایی هم که ندارن بازم ندارن و نمیرن!!! اتفاقی نمیفته...تازه پاتایا هم هست.....خود من در بدر دنبال یه کنفرانس علمی نسبتا مجانی میگردم برای ارائه مقاله برم آلمان!! اصلا نمیدونم به عمر من قد میده یا نه؟؟!! در هر صورت چند قسمت دیگه از این سریال مونده و بازم زوده در موردش نظر بدیم ولی در کل محسن تنابنده و سیروس مقدم رو بخاطر پرداخت چنین داستان و سریالی تحسین میکنم و در مواردی به هنرشون غبطه میخورم هر چند با محسن اختلاف نظرهایی هم دارم....راستی تا یادم نرفته یکی از دیالگوهای زیبای پایتخت 5 همین بود:
نقی معمولی: ارسطو! میگن داعشیا زن و بچه رو میگیرن! سارا، نیکا، هما، فهیمه...چه خاکی توسرم بزیزم؟
ارسطو: نه بابا این حرفا چیه؟
نقی: ناموس همراهت نیست، نمی فهمی!
و در آخر این شعر زیبا تقدیم خوانندگان عزیز:
چای دم کن...
خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است.(حامد عسکری )
ولی علاقه و تعصب خاصی روی پایتخت دارم
پایتخت یکو که دیدم همش این بیت
هرکه دور ماند از وصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش میومدتو ذهنم ناخوداگاه
خوبیه پایتخت اینه از فضای تهران واون تجملات و خونه ها و ماشین های انچنانی فاصله گرفت و خودشو هرسری نزدیک تر کرد به مردم عامه
باری همین دوسداشتنیه
بنظرم حتی یه جورایی توضیح واضحات میمونه به قول پیمان هوشمند زاده