کلاسِ آخر
امروز نمیدونم کلاس آخرم چرا اونجوری شد؟!!!
بنا شد دیگه برای کلاس ورودی بگیریم...چون به دانشجوها گفتم خیلی تو کلاس من بهتون خوش میگذره انگاری!
دانشجوها گفتند: خییییلی
یکی پیشنهاد داد استندآپ کمدی هم بذاریم!!
گفتند و گفتم و گفتند و گفتم(متاسفانه هیچیش الان یادم نیست ولی واقعا نکته ها و تیکه های جالبی از کار در میومد!) تو همون خنده ها و تیکه ها و بگو بخند ها کلی تمرین حل کردم و کلی مطلب گفتم براشون
خلاصه اینقدر خندیدیم یه لحظه متوجه شدم فقط ده دقیقه است داریم همینطور میخندیم..چند نفر اشکشون دراومده بود از خنده! سریع ماژیک رو برداشتم و رفتم سراغ تمرین بعدی..
یکی از دانشجوهای پسر گفت: استاد از خنده خونریزی داخلی کردم:) دوباره کلاس منفجر شد!
من خودم دل درد گرفتم..البته شوخی ها و تیکه ها کاملا پاستوریزه و استریلیزه است و کسی حق نداره از دائره ادب خارج شه! هر چند کنترل یه همچین کلاسایی با وجود پسرای و دخترای جوون کار راحتی نیس! ولی نهایتا خیلی خوش میگذره!:)
یکم که کلاس آروم شد یه خانمه گفت استاد ترم دیگه چی ارائه میکنید؟ گفتم من ترم دیگه نیستم تو این دانشگاه..اولا که با این کلاس خنداونه تون دیگه بعیده برای من ترم دیگه کلاس بذارن! دوما من یه ترم درس برمیدارم همه رو میندازم ترم دیگه نمیام میرم پناه میگیرم!(اینا رو بیشتر برای این میگم که بترسن یکم بیشتر درس بخونن!)...اینکه تو این کلاس کسی غیبت نمیکنه و همه میان، همه تمرینا رو حل میکنن و دانشجوها احترام زیادی قائلن برام شاید همین روابط ساده و دوستانه ای هست که دانشجوها احساس نمیکنن کسی از جایگاه بالاتر به عنوان استاد داره براشون کلاس بذاره...در عین حال جایگاه و احترام خودم هم محفوظه....
یه استاد خانوم که مدرس زبان بودند تو اتاق اساتید خیلی از نحوه درس خوندن دانشجوها ناراضی بود..بهشون گفتم همین که تو سال 2018 از لابلای شبکه های اجتماعی و این همه مشکلات اقتصادی و اجتماعی این بچه ها بلند میشن میان دنبال درس خوندن باید خدا رو شکر کرد! میخواستم بعدش ادامه بدم که اینا آی لاو یو دارن که یادم افتاد اونجا دیگه فضای وبلاگم نیست! در هر صورت منظورم این بود که باید به این جوونا کمک کرد...