یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۵۴ ق.ظ
نمیدونم چرا خدا اینقدر ظرفیت ما رو بالا میدونه...البته منم تقریبا ظرفیتم بالاست، بازم تاکید کنم که تقریبا..واقعا سخته خوب..حالا وات دِ مَتِر؟ داستان چیه؟ حقیقتش اینه که تو پارکینگ برجمون، اسب سفیدم همیشه بین یک بی ام دبلیوی 2021 و یک کیا سراتوی سفید باید پارک کنه! این دو تا ماشین همسایه اینقدر دراز هستند که اسب سفیدم اصلا دیده نمیشه! هر چند محافظ خوبی برای ماشین من محسوب میشن....یا مثلا دو تا از دانشجوهای استاد راهنمام ایران نیستند... یکیشون دوره پست دکترا هست در کشور دوست و برادر و اون یکی هم که فرصت تحصیلی رفته به کشور دوست و خواهر!، اسم کشورها رو هم نمیگم ولی جفتشون تو قاره سبز هستن! منم چون ظرفیتم بالاست اصلا دلم نمیخواد جای اونا باشم و همین که جای خودم هستم و کَپَسیتانس یا ظرفیتم بالاست و در تهران بزرگ هستم و واسکن سینوفارمم رو هم زدم و ماسک هم میزنم، کلی جای شکرش باقیه....امشب اونی که پست دکترا هست و تو کشور دوست و برادر زندگی میکنه استوری کرده تو اینستا که تو راهرو داشته رد میشه همکارش بهش یه چیزی گفته این متوجه نشده، بعد همینجور جواب داده sorry بعد همکارش با لحن ملتماسه ای گفته که من که چیزی نگفتم فقط گفتم how are you? بعد دوستمون توصیه اخلاقی نوشته باشه که بیایید لیسینینگمونو قوی کنیم...یعنی مهارت شنیداری زبان انگلیسی! خوب برادر من تو اونجا گوشت تیز نباشه که ضرر میکنی دوست عزیز....در هر صورت خواستم ظرفیت بالامو به رختون بکشم..در جریان هستید که؟:)
خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت
در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت
لعل گلرنگ تو را تا ساغر و مِی بوسه زد
ساقی اندیشه ام , پیمانه بوی گل گرفت
عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت
از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان
ساقی و ساغر، مِی و میخانه بوی گل گرفت
علی آذرشاهی (آتش)
۰۰/۰۶/۱۰