نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

بگذار و بگذر

نوشته های احسان

*/ سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد. ( پائولو کوئیلو)
*/ آرامشی که اکنون دارم،مدیون انتظاری است که دیگر از کسی ندارم(سیلویا پلات)
*/ تا باد مخالف نباشد، بادبادک بالا نمی رود!
*/میخوای واسه هدفت تلاش کنی یا میخوای یه عمر حسرت بخوری؟؟!!
*/ بندبازها درست موقع سه قدم آخر می‌میرن. چون فکر می‌کنند دیگه رسیدن و اون سه قدم رو با غرور بر‌می‌دارن.
*/ یگانه صافکار دلهای تصادفی خداست...
*/بدی بزرگ شدن اینه که دیگه زخمامون با بوس کردن خوب نمیشه!
*/ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻧﻪ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ !
*/برای قایق های بی حرکت، موج ها تصمیم می گیرند..
*/به ما گفتن یک‌بار بیشتر زندگی نمی‌کنی، ما هم پاشدیم، جمع کردیم و رفتیم که زندگی کنیم، نگو همین پاشدن، جمع کردن و رفتن خودِ زندگی بود!
*/انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اردیبهشت» ثبت شده است

هر سال به خودم می سپرم که زیباترین ماه سال رو از دست ندم و  لحظه لحظه ماه اردیبعشق یا اردیبهشت رو با رفتن به طبیعت و گشت و گذار درک کنم، ولی تعطیلات عید که تموم میشه، نمیدونم چی میشه که خروار خروار کار میریزه سر آدم و مرحله اول عملی کردن قول و قرارهاییی که اول سال با خودم گذاشتم، میاد دست و پای آدم رو طناب پیچ میکنه؛ البته امسال که شکر خدا نعمت فراون بود و خیلی از روزهای اردیبهشت بارندگی بود، ولی بنظرم هر چند فرصت نکردم خیلی از طبیعت استفاده کنم و  مثلا پارکی برم یا شمال برم، ولی خوشحالم که گرچه ما نرفتیم شمال ولی شمال اومده پیش ما، دیروز یه کاری داشتم سمت شمال تهران، یه لحظه خیال کردم تو کلاردشت و بابلسرم!..اینقدر هوا خوب بود... خیلی دوست دارم که برنامه کوهنوردیمو تو این روزها از سر بگیرم....کوهنوردی نه به این معنی که تیشه بگیرم دستم و از کوههای صعب العبور مثل بزکوهی برم بالا، نه همین که تو کوه های اطراف تهران پیاده روی کنم برام لذت بخشه و روحم رو جلا میده...خلاصه قدر اریبهشت رو بیشتر باید بدونم و امیدوارم روزهای آینده این ماه عزیز!:) رو از دست ندم:)

۵ نظر موافقین ۹ ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۳۱

فردا روز 12 اردیبهشت هست و همونطور که می دونید عشق به آنجل در وجود من فوروان میکنه!

به همین خاطر از یکی دو روز قبل دست به کار شدم و هدیه ای که برای آنجل در نظر گرفته بودم رو خریدم و امروز با یک دسته گل و یک  بسته بزرگ شکلات قافلانکوه؟ غافلانکوه؟ حالا هر چی، خریدم و رفتم خدمت آنجل عزیز و تقدیم حضور مبارکش کردم...

شما میدونید که من از مدتها قبل من انتظار چنین روزی رو می کشیدم و امروز بار بزرگی از روی دوش من برداشته شد

هر چند بخاطر اینکه آنجل عزیر رو ببینم یک ساعت و نیم معطل شدم...آنجل عزیز یک طبقه پایینتر داشت از دانشجوها امتحان می گرفت و من اینو نمیدونستم و در حالی که کت تنم بود و واقعا گرمم شده بود، انتظار می کشیدم...هر چند کت تن من نبود و کت تن آنجل بود....

بالاخره لحظه موعود فرا رسید و من تونستم آنجل عزیز رو ببینم و هدایام رو تقدیم حضور مبارکش کنم و روزشو بهش تبریک بگم....

(آنجل= آنجل عزیز= فرشته = استاد راهنمای جان، فکر کنم الان 4 امین سالیه  که من باب توضیحات باید خدمتتون عرض کنم که ایشون آقا هستند.)

۲ نظر موافقین ۶ ۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۱۵
۹ نظر موافقین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۰